وهابيت و توجه به اوليا

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : وهابيت و توجه به اولياء(قسم ،دعا،نذر و قرباني)/ علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : تهران: نشرمشعر،1390.

مشخصات ظاهري : 84ص.؛5/14×5/21س م.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي.

شابك : 9000 ريال 978-964-540-296-7:

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه :ص. [83] - 84 ؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : وهابيه -- عقايد

موضوع : سوگند -- جنبه هاي مذهبي -- وهابيه

رده بندي كنگره : BP238/6/ر6و87 1390

رده بندي ديويي : 297/527

شماره كتابشناسي ملي : 2324622

ص1

اشاره

ص2

ص3

ص4

ص5

ص6

ص7

ص8

ديباچه

ص9

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند، اما در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، اما بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايسته تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهرهِ مندى از

ص10

منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

پيشگفتار

ص11

از جمله موضوعات حرام يا شرك آلود نزد وهابيان، قسم به غير خدا و قسم و دعا به حق اوليا و نذر وذبح كردن براى آنها است. اكنون براى روشن شدن مطلب، اين موضوعات را بررسى مى كنيم.

ص12

حكم قسم به غير خدا

اشاره

ص13

در مورد قسم به غير خدا بين وهابيان و ديگران از پيروان مذاهب اسلامى اختلاف است. برخى آن را جايز دانسته و برخى نيز همچون وهابيان آن را حرام مى دانند.

فتاواى وهابيان

ابن تيميه مى گويد: «وقد اتفق العلماء علي انّه لا ينعقد اليمين بغير الله» (1)؛ «علما اتفاق نموده اند كه قسم به غير خدا منعقد نمى شود».

ونيز مى گويد:

لا يشرع ذلك- أي الحلف بغير الله تعالي- بل ينهي عنه، امّا نهي تحريم و امّا نهي تنزيه و انّ للعلماء في ذلك قولين، و الصحيح انّه نهي تحريم.(2)

قسم خوردن به غير خداوند مشروع نيست؛ زيرا از آن نهى شده است يا به نهى تحريمى ويا تنزيهى. وعلما در اين مسئله بر دو قول اند وقول صحيح، نهى تحريمى است.


1- مجموعه الرسائل والمسائل، ج 1، ص 209.
2- همان، ص 17.

ص14

صنعانى مى نويسد: «انّ الحلف بغير الله شرك صغير» (1)؛ «همانا قسم به غير خداوند، شرك كوچك است».

بن باز از مفتيان وهابيان مى گويد: «لايجوز الحلف بالكعبة و لابغيرها من المخلوقات» (2)؛ «قسم به كعبه و غير آن از مخلوقات جايز نيست».

او نيز مى گويد: «انّ الحلف لايجوز إلّا بالله وحده أو بأسمائه أو بصفاته»(3)؛ «قسم خوردن فقط به خدا يا به اسماء و صفاتش جايز است».

نقد و بررسى موضوع

اشاره

براى روشن شدن موضوع بحث و حكم آن، به نكاتى اشاره مى كنيم:

1. اعمال به نيت است

اگر مقصود كسى كه به غير خدا قسم مى خورد اين است كه با آن، غير خدا را تعظيم و تجليل كند، در آن خضوع وعبادت غير خداست، و در صورتى شرك است كه قصد قسم خورنده، اعطاى عظمت ربوبيت مستقله به كسى باشد كه به او قسم خورده است، واگر هيچ يك از اين دو قصد را ندارد، اشكالى در آن نيست.

2. قسم خوردن خداوند متعال به غير خود

خداوند متعال در آيات بسيارى به غير خود قسم ياد كرده است؛ از قبيل:


1- تطهير الاعتقاد، ص 14.
2- مجموع فتاوى بن باز، ص 722.
3- همان، ص 720.

ص15

الف) خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها* وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها* وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها* وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها* وَ السَّماءِ وَ ما بَناها* وَ الأَرْضِ وَ ما طَحاها* وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها) (شمس: 1- 7)

به خورشيد وگسترش نور آن سوگند وبه ماه هنگامى كه بعد از آن درآيد وبه روز هنگامى كه صفحه زمين را روشن سازد، وبه شب آن هنگام كه زمين را بپوشاند وقسم به آسمان وكسى كه آسمان را بنا كرده، وبه زمين وكسى كه آن را گسترانيده وقسم به جان آدمى وآن كس كه آن را (آفريده و) منظّم ساخته.

ب) و نيز مى فرمايد:

(وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً* وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً* وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً) (نازعات: 1- 3)

سوگند به فرشتگانى كه [جان مجرمان را به شدّت از بدن هايشان] برمى كشند، و فرشتگانى كه [روح مؤمنان] را با مدارا ونشاط جدا مى سازند، و سوگند به فرشتگانى كه [در اجراى فرمان الهى] با سرعت حركت مى كنند.

ج) و نيز مى فرمايد:

(وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً* فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً* وَ النَّاشِراتِ نَشْراً) (مرسلات: 1- 3)

سوگند به فرشتگانى كه پى در پى فرستاده مى شوند، و آنها كه همچون تند باد حركت مى كنند، و سوگند به آنها كه [ابرها را] مى گسترانند.

ص16

د) و نيز در سوره هاى طارق، قلم، عصر، بلد، تين، ليل، فجر وطور به غير خود قسم خورده است.

اگر كسى بگويد: قسم خوردن خدا به مخلوقاتش اشكالى ندارد ولى بر ما جايز نيست، در پاسخ مى گوييم:

خداوند متعال مى فرمايد:

(لا يُحِبُّ اللهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ) (نساء: 148)

خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود، بدى ها [ى ديگران] را اظهار كند.

واگر كارى حرام وقبيح است، خداوند نيز آن را انجام نمى دهد، و اگر خدا انجام مى دهد معلوم مى شود كه چنين كارى حرام و قبيح نمى باشد.

3. قسم خوردن پيامبر (ص) به غير خدا

الف) مسلم در صحيحش نقل كرده:

جَاءَ رَجُلٌ إِلَي النَّبِيِّ (ص) فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ (ص)! أَيُّ الصَّدَقَةِ أَعْظَمُ أَجْرًا؟ فَقَالَ: أَمَا- وَأَبِيكَ- لَتُنَبَّأَنَّهُ؛ أَنْ تَصَدَّقَ وَأَنْتَ صَحِيحٌ شَحِيحٌ، تَخْشَي الْفَقْرَ وَتَأْمُلُ الْبَقَاءَ. (1)

مردى به نزد پيامبر (ص) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! كدامين صدقه اجرش بيشتر است؟ حضرت فرمود: آگاه باشيد!- قسم به پدرت- به تو خبر داده مى شود كه در حالى كه صحيح و ثروتمند هستى و از فقر مى هراسى و آرزوى زندگى دارى صدقه بده.


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 94.

ص17

ب) و نيز نقل كرده:

جَاءَ رَجُلٌ إِلَي رَسُولِ الله (ص) مِنْ أَهْلِ نَجْدٍ ... يَسْأَلُ عَنْ الإِسْلامِ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص): خَمْسُ صَلَوَاتٍ فِى الْيَوْمِ وَاللَّيْلَةِ. فَقَالَ: هَلْ عَلَىَّ غَيْرُهُنَّ؟ قَالَ: لا، إِلا أَنْ تَطَّوَّعَ، وَصِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ. فَقَالَ: هَلْ عَلَىَّ غَيْرُهُ؟ فَقَالَ: لا، إِلا أَنْ تَطَّوَّعَ. وَذَكَرَ لَهُ رَسُولُ الله الزَّكَاةَ، فَقَالَ الرّجُل: هَلْ عَلَىَّ غَيْرُهُ؟ قَالَ: لا، إِلا أَنْ تَطَّوَّعَ. فَأَدْبَرَ الرَّجُلُ وَ هُوَ يَقُولُ: وَاللهِ لا أَزِيدُ عَلَي هَذَا وَلا أَنْقُصُ مِنْهُ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص): أَفْلَحَ- وَأَبِيهِ- إِنْ صَدَقَ. أَوْ قال: دَخَلَ الْجَنَّةَ- وَأَبِيهِ- إِنْ صَدَقَ. (1)

مردى از اهالى نجد ... نزد رسول خدا (ص) آمد و درباره اسلام از او سؤال كرد؟ حضرت فرمود: شبانه روز پنج نماز به جاى آور. او گفت: آيا غير از اين پنج نماز چيز ديگرى بر عهده من است؟ حضرت فرمود: هرگز ... مگر اينكه بخواهى نماز مستحبى به جاى آورى. و نيز روز ماه رمضان. او گفت: آيا تكليف ديگرى بر عهده من است؟ حضرت فرمود: هرگز مگر اينكه بخواهى روزه مستحبى بگيرى. رسول خدا (ص) بر او زكات را ذكر كرد. آن مرد گفت: آيا غير از آن بر عهده من است؟ حضرت فرمود: هرگز مگر آنكه بخواهى صدقه مستحبى بدهى. آن مرد پشت كرد در حالى كه مى گفت: به خدا سوگند كه زايد بر آن نمى كنم و از آن نمى كاهم. رسول خدا (ص) فرمود: به خدا سوگند! او رستگار شد اگر راست گويد. يا فرمود: به پدرش سوگند او وارد بهشت مى شود اگر راست گويد.


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 32.

ص18

ج) احمد بن حنبل در حديثى كه در مسندش نقل كرده ذيلش اين چنين آمده است كه پيامبر (ص) به شخصى خطاب كرد و فرمود:

... فَلَعَمْرِي لَئِنْ تَتَكَلَّمَ بِمَعْرُوفٍ وَ تَنْهَي عْنْ مُنْكَرٍ خَيْرٌ أَنْ تَسْكُتَ. (1)

... به جان خود سوگند اگر او به معروف سخن گفته و از منكر نهى كند بهتر از آن است كه ساكت شود.

ابوهريره مى گويد:

جَاءَ رَجُلٌ إِلَي رَسُولِ اللهِ: مَنْ أَحَقُّ النَّاسِ بِحُسْنِ صَحَابَتِي؟ قَالَ: أُمُّكَ. قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: ثُمَّ أُمُّكَ. قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: ثُمَّ أُمُّكَ. قَالَ: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: ثُمَّ أَبُوكَ. فَقالَ رسولُ اللهِ (ص): نَعَمْ وَ أَبيكَ لَتُنَبَّأَنّ. (2)

مردى به نزد رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد: چه كسى سزاوارترين مردم به حسن مصاحبت با من است؟ حضرت فرمود: مادرت. او گفت: سپس چه كسى؟ باز حضرت فرمود: مادرت. باز عرض كرد: سپس چه كسى؟ فرمود: مادرت. باز عرض كرد: بعد از او چه كسى؟ حضرت فرمود: سپس پدرت. رسول خدا (ص) فرمود: آرى، قسم به پدرت كه تو به طور حتم خبر داده شدى.

4. قسم خوردن صحابه به غير خدا

صحابه در بسيارى از موارد به غير خدا قسم ياد كرده اند، از قبيل:


1- مسند احمد، ج 5، ص 225.
2- صحيح مسلم، ح 2548 و 3؛ المصنف، ابن ابى شيبه، ج 8، ص 353؛ سنن ابن ماجه، ح 2706.

ص19

الف) قسم خوردن امام على (ع) به غير خدا

امام على (ع) در نامه اى به معاويه چنين مى نويسد:

وَ لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ. (1)

به جان خود سوگند! اى معاويه! اگر به عقل خود نظر كنى- نه هواى نفست- هرآينه مرا مبرّاترين مردم خواهى ديد از خون عثمان.

ب) قسم خوردن ابوبكر به غير خدا

مالك بن انس نقل مى كند كه ابوبكر به دزدى كه زيورآلات دخترش را دزديده بود گفت: «به پدرت قسم! شب تو شب دزدان نبود». (2)

ج) قسم خوردن خالد به پيامبر (ص)

واقدى در كتاب «فتوح الشام» مى نويسد:

... فصاح به خالد: يا قيس! سألتك بالله و رسوله الّا رجعت و تركت حدّتها على. فقال قيس: يا خالد! لقد اقسمت علي بعظيمين. (3)

... خالد بر او صيحه اى زد كه اى قيس! تو را به خدا و رسولش مى خوانم كه برگردى و از شدت آن بر من بكاهى. قيس گفت: اى خالد! تو بر من به دو شخص بزرگ قسم ياد كردى ...


1- نهج البلاغه، نامه 6.
2- موطأ مالك، ح 29.
3- فتوح الشام، ج 1، صص 194 و 195.

ص20

د) قسم خوردن خالد بن وليد به حق منبر و روضه واقدى در كتاب «فتوح الشام» نقل مى كند:

... و وصل خالد و اصحابه إلى الأمير عبيدة و سلّموا عليه، و فرح المسلمون بخلاص اصحاب رسول الله (ص)، و حدث خالد أباعبيدة بكلّ ما جري لهم، ثم قال خالد: و حق المنبر و الروضة ما كان ماهان ليطلق لنا اصحابنا الّا فزعاً من سيوفنا ...(1)

... و خالد و اصحابش به نزد امير عبيده رسيده و بر او سلام دادند، و مسلمانان به جهت خلاصى اصحاب رسول خدا (ص) خشنود شدند، و خالد تمام اتفاقاتى كه براى آنها افتاده بود را براى ابوعبيده تعريف كرد، آن گاه خالد گفت: قسم به حق منبر و روضه [رسول خدا (ص)] كه ماهان اصحاب ما را رها نمى كند مگر با ترس و وحشت از شمشيرهاى ما ...

ه) قسم به زندگى پيامبر

واقدى در كتاب «فتوح الشام» نقل كرده:

... ثم حمل الأمير ابوعبيدة و حمل المسلمون. قال عامر بن ربيعة: و عيش عاش فيه رسول الله (ص) سيّد المرسلين، ما كان بيننا و بينهم إلّا جولة الجائل حتّي ولّوا الأدبار و طلبوا الاسوار ...(2)

... سپس امير ابوعبيده حمله كرد و مسلمانان نيز حمله ور شدند.

عامر بن ربيعه مى گويد: قسم به آن حياتى كه رسول خدا (ص) سرور


1- فتوح الشام، ج 1، ص 190.
2- همان، ص 132.

ص21

رسولان در آن زندگى كرد بين ما و بين آن فاصله اى نيست جز جولان جولان دهنده تا آنكه دشمنان پشت كرده و به دنبال ديوارها باشند.

او نيز نقل مى كند:

... رجعوا إلي الأمير أبي عبيدة و خالد بن الوليد و اعلموها بمقالة جبلة و انّه ما يريد إلّا القتال. فقال خالد بن الوليد: ابعده الله تعالي، فوعيش عاش فيه رسول الله (ص) سيد المرسلين لينظرنّ منّا جبلة ما ينظر ... (1)

... آنان به سوى امير ابوعبيده و خالد بن وليد بازگشته و به مقاله جبله خبر دادند و اينكه او جز جنگ چيزى را اراده نمى كند. خالد بن وليد گفت: خداوند متعال او را از [رحمتش] دور كند، قسم به حياتى كه رسول خدا (ص) سرور رسولان در آن زندگى كرد به طور حتم جبله از ما چيزهايى خواهد ديد ...

و) قسم به محاسن ابوبكر واقدى در كتاب «فتوح الشام» نقل مى كند:

... ثم انّ خالداً صاح به: يا عبدالرحمان! بحق شيبة ابيك و بيعته إلّا رجعت إلى مكانك. فرجع حين اقسم عليه ... (2)

... آن گاه خالد او را صدا داد كه اى عبدالرحمان! به حق محاسن پدرت و بيعت او از تو مى خواهم كه به جاى خود بازگردى. و او هنگامى كه بر پدرش قسم خورد به جايش بازگشت ...

معناى قسم به خدا


1- فتوح الشام، ج 1، ص 171.
2- همان، ص 196.

ص22

علامه طباطبايى (ره) مى فرمايد:

(اقسمك بالله ان تفعل كذا او تترك كذا) انّك ربطت امرك أو نهيك بالمكانة والعزّة الّتي لله عزّ اسمه عند المؤمنين بحيث تكون مخالفة الأمر أو معصية النهي استهانة بمقامه تعالي واذهاباً لحرمة الايمان به. وكذا معني قولك (والله لأفعلنّ كذا) وصل خاص بين عزيمتك علي ما عزمت عليه من الأمر وبين ما لله سبحانه عندك من المكانة والحرمة بحسب ايمانك به بحيث يكون فسخك عزيمتك ونقضك همّتك ابطالا لما له سبحانه من المكانة عندك، والغرض من ذلك ان تكون على رادع من فسخ العزيمة ونقض الهمة، فالقسم ايجاد ربط خاص بين شي ء من الخبر أو الإنشاء وبين شي ء آخر ذي مكانة وشرف بحيث يبطل المربوط إليه ببطلان المربوط بحسب الدعوى، وحيث كان المربوط اليه ذا مكانة وشرف عند الجاعل مثلًا لا يرضى باذهاب مكانته والإهانة بمقامه، فهو صادق في خبره أو مطاع فيما يأمر به أو ينهي عنه، أو ماض في عزيمته من غير فسخ لامحالة ونتيجته التأكيد البالغ. (1)

معناى اينكه قسم مى دهم تو را به خدا كه فلان كار را انجام دهى يا ترك نمايى آن است كه تو امر يا نهيت را به مكانت وعزّتى ربط مى دهى كه مخصوص خداوند عزيز نزد مؤمنين است، به حيثى كه مخالفت امر يا نافرمانى نهى اهانت به مقام خداى متعال و از بين


1- الميزان، ج 6، ص 208.

ص: 23

بردن حرمت ايمان به اوست. ونيز معناى قول تو: (به خدا سوگند من فلان كار را خواهم كرد) ارتباط خاصى است بين عزم تو از كارى وبين مكانت وحرمت الهى به حسب ايمان تو به او به حيثى كه فسخ ونقض عزم وقصدت موجب ابطال مقام الهى نزد تو است وغرض تو از اين عهد آن است كه مانعى از فسخ عزم ونقض قصد خود داشته باشى. پس قسم در حقيقت ايجاد ارتباط خاصى بين خبر يا انشاء وبين چيز ديگرى است كه داراى مكانت وشرف است به حيثى كه با بطلان مربوط، مربوط اليه به حسب ادّعا باطل مى گردد. وچون مربوط اليه كه خداست داراى مكانت وشرف نزد قرارداد كننده است لذا راضى به رفتن آبرو واهانت به او نمى شود؛ زيرا او در خبرش صادق ودر امر ونهيش مطاع است يا در عزمش حتمى است ونتيجه آن تأكيد قطعى مى باشد.

معناى قسم به غير خدا

علامه طباطبايى (ره) درباره قسم ياد كردن به غير خدا مى گويد:

ومن البحث المتعلّق بهذا الباب ما في قول بعض: (إنّ الحلف بغيرالله من الشرك بالله) فينبغي أن يستفهم هذا القائل ماذا يريد بهذا الشرك الذي ذكره؟ فإن أراد به أنّ في اليمين بغير الله أعظاماً للمقسم به و إجلالا لأمره لابتناء معني القسم علي ذلك ففيه نوع خضوع و عبادة له و هو الشرك، فما كلّ إعظام شركاً إلّا إعطاء عظمة الربوبيّة المستقلّة التي يستغني بها عن غيره. و قد أقسم الله تعالي بكثير من خلقه كالسماء و الأرض و الشمس و القمر والكنّس الخنّس من الكواكب، و بالنجم إذا هوى، و أقسم بالجبل

ص24

و البحر، و التين و الزيتون، و الفرس، و اقسم باليل و النهار و الصبح و الشفق و العصر و الضحي و يوم القيمة، و أقسم بالنفس و أقسم بالكتاب و القرآن العظيم و حياة النبي (ص)، و بالملائكة إلي غير ذلك في آيات كثيرة، و لايستقيم قسم الّا عن إعظام. فماالمانع من أن نجري علي ماجري عليه كلامه تعالي من إعظامها بالعظمة الموهوبة، و نقتصر علي ذلك، ولو كان ذلك من الشرك لكان كلامه تعالي أولي بالتحرّز منه و أحري برعايته ...

وإن أراد به أنّ مطلق الإعظام كيفما كان لايجوز في غير الله حتي اعظامها بما عظّمها الله تعالي فهو ممّا لادليل عليه، بل القاطع من الدليل خلافه.(1)

از جمله مباحث مربوط به اين باب گفتار برخى است كه مى گويند: قسم ياد كردن به غير خدا شرك است. سزاوار است كه از اين گوينده سؤال شود كه مقصود او از اين شركى كه اراده كرده چيست؟ اگر مقصود او آن است كه در قسم به غير خدا تعظيم كسى است كه به او قسم ياد شده و تجليل امر او به حساب مى آيد؛ چرا كه معناى قسم بر اين امر مبتنى است و در قسم نوعى خضوع و عبادت اوست و اين شرك به حساب مى آيد، جوابش اين است كه هر تعظيمى شرك به حساب نمى آيد مگر اينكه به شخص قسم ياد شده عظمت ربوبيت مستقله كه از غير خود بى نياز است داده شود.

خداوند متعال به بسيارى از مخلوقاتش از قبيل آسمان، زمين، خورشيد، ماه، كنس خنس از ستارگان، و به ستاره هنگامى كه


1- الميزان، ج 6، صص 212- 213.

ص25

سقوط كند قسم ياد كرده است. و نيز به كوه، دريا، انجير، زيتون، اسب سوگند خورده است. همچنين به شب، روز، صبح، سپيده صبح، عصر، برآمدن آفتاب، روز قيامت قسم خورده است. و نيز به نفس، به كتاب، قرآن عظيم، زندگى پيامبر (ص)، ملائكه و غير اينها از نشانه هاى بسيارى قسم ياد نموده است و هيچ قسمى به جز از روى تعظيم استقامت نيابد. پس چه مانعى است كه همان كارى را كه خداوند انجام داده به اينكه مخلوقات بخشيده اش را تعظيم كرده ما نيز اين كار را انجام دهيم و بر آن اكتفا نماييم. و اگر اين كار شرك مى بود كلام و سخن او سزاوارتر از احتراز از آن بوده و اولى به رعايت آن مى بود ...

و اگر مقصود او آن است كه مطلق تعظيم غيرخدا شرك است هرگونه كه باشد، حتّى آن گونه كه خدا مخلوقاتش را تعظيم مى كند در حق غير خدا جايز نيست آن گونه تعظيم نماييم، اين مطلبى است كه

دليلى بر آن وجود ندارد، بلكه دليل قاطع برخلاف آن دلالت دارد.

احمد بن حنبل و تجويز قسم به پيامبر (ص)

ابن تيميه مى گويد:

قال احمد في منسكه الذي كتبه للمروزي صاحبه: انّه يتوسّل بالنبي (ص) في دعائه، و لكن غير احمد قال: انّ هذا اقسام علي الله به، و لايقسم علي الله بمخلوق. و احمد في احدي الروايتين قد جوّز القسم به، فلذلك جوّز التوسل به. (1)


1- مجموعة الفتاوى، ج 1، ص 140.

ص26

احمد در منسكش كه براى مروزى مصاحبش نوشته مى گويد: همانا به پيامبر (ص) در دعايش توسل مى شود، ولى غير احمد گفته: اين در حقيقت قسم دادن بر خداست به او، و به مخلوق بر خدا قسم داده نمى شود. و احمد بنا بر يك روايت از او قسم به او را تجويز كرده و لذا توسل به او را جايز دانسته است.

نقد ادله قائلين به حرمت قسم به غير خدا

دليل اول

اشاره

ترمذى و ابن ماجه نقل كرده اند:

إٍنَّ رَسُولَ اللهِ سَمِعَ عُمَرْ وَ هُوَ يَقُولُ: وَ أَبِي، فَقَالَ (ص): إِنَّ الله يَنْهَاكُمْ أَنْ تَحْلِفُوا بِآبَائِكُمْ، وَمَنْ كَانَ حَالِفًا فَلْيَحْلِفْ بِاللهِ أَوْ يَسْكُتُ. (1)

همانا پيامبر (ص) از عمر شنيد كه به پدرش قسم مى خورد. حضرت فرمود: همانا خداوند شما را نهى كرده كه به پدرانتان قسم ياد كنيد، و لذا هركس مى خواهد قسم بخورد، خدا را سوگند دهد يا ساكت شود.

پاسخ

اولًا: جهت نهى ممكن است اين بوده كه پدران آنان غالباً مشرك و عبادت كننده بت بوده اند و لذا هيچ حرمت و كرامتى نزد خدا نداشتند تا مجوّز قسم خوردن به آنها شود.

ثانياً: قبلًا اشاره كرديم كه رسول خدا (ص) به پدر شخصى قسم ياد كرده است.


1- سنن ترمذى، ج 4، ص 109.

ص27

ثالثاً: مورد بحث قسم به اولياى الهى است، به جهت مقامى كه نزد خدا دارند.

دليل دوم

اشاره

بيهقى نقل كرده:

جاء ابن عُمَرَ رَجُلٌ فَقالَ: أحْلِف بِالْكَعْبَة؟ قالَ لَهُ: لا، وَ لكِنِ إحْلفْ بِرَبِّ الْكَعْبَة؛ فَإِنَّ عُمَرَ كانَ يَحْلِفُ بِأبيه فَقالَ رسُول الله (ص): لا تَحْلِفْ بِأبيكَ، فَإنَّ مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِاللهِ فَقَدْ أشْرَكَ. (1)

مردى به نزد عبدالله بن عمر آمد و گفت: به كعبه سوگند ياد كنم؟ او گفت: هرگز، بلكه به پروردگار كعبه قسم ياد كن، چرا كه عمر به پدرش قسم ياد مى كرد كه رسول خدا (ص) به او فرمود: به پدرت سوگند ياد مكن؛ چرا كه هر كس به غير خدا سوگند ياد كند مشرك شده است.

پاسخ

اولًا: همان گونه كه در جواب از دليل اول ذكر شد غالب پدران صحابه مشرك بوده و داراى ارزشى معنوى نبوده اند، و لذا قابليت قسم خوردن را نداشتند.

ثانياً: در بسيارى از موارد خداوند متعال و رسول گراميش به غير خداوند قسم خورده اند، و اين به نوبه خود دليل بر جواز آن است؛ زيرا مطابق آيات قرآن كريم پيامبر (ص) الگوى خوبى براى مسلمانان است.


1- السنن الكبرى، ج 10، ص 29.

ص28

خداوند متعال مى فرمايد:

(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ اسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللهَ وَ الْيَوْمَ الآخِرَ) (احزاب: 21)

مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا وروز رستاخيز دارند.

ثالثاً: جمله «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ أَشْرَكَ» اشاره به نوعى خاص از قَسَم دارد كه آن قسم خوردن به بت ها است، و شاهد آن حديثى است كه نسايى از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

مَنْ حَلَفَ فَقَالَ فِي حَلِفِهِ: بِاللّاتِ وَالْعُزَّي فَلْيَقُلْ لا إِلهَ إِلّا اللهُ. (1)

هر كس در قسمش لات و عزى را ياد كند بايد بگويد: لا اله الّا الله.

شاهد اين توجيه اينكه احمد بن حنبل ذيل حديث يعنى «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ أَشْرَكَ» را به صورت حديث مستقل آورده است (2)، و اين دلالت دارد بر اينكه عبدالله بن عمر به اجتهاد خود آن را در ذيل حديث آورده است.

رابعاً: ممكن است كه مقصود از جمله «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ أَشْرَكَ» اين باشد كه هر كس به شخص يا موجودى قسم بخورد و براى او مقام و سلطه اى غيبى قائل باشد كه به صورت مستقل از خداوند آن را اعمال مى كند او مشرك است.

شاهد اين توجيه اينكه احمد بن حنبل از عبدالله بن عمر اين حديث


1- سنن نسايى، ج 7، صص 7- 8.
2- مسند احمد، ج 2، ص 34.

ص29

را اين گونه نقل كرده است:

كَان يَحْلِفُ أَبِي، فَنَهاهُ النَّبِيُّ (ص)، قَالَ: مَنْ حَلَفَ بِشَيْ ءٍ دُونَ اللهِ فَقَدْ أَشْرَكَ.(1)

پدرم قسم ياد مى كرد، پيامبر (ص) به او فرمود: هر كس به چيزى بدون [ارتباط آن] با خدا قسم ياد كند به طور حتم او مشرك است.

كلمه «دون الله» ممكن است اشاره به قطع ارتباط سلطه غيبى كسى باشد كه به او قسم ياد مى شود؛ زيرا در اين صورت قطعاً شرك خواهد بود.

دليل سوم

اشاره

از امام صادق (ع) روايت شده كه از پدر و اجدادش نقل كرده كه اميرمؤمنان على (ع) فرمود:

إنَّ مِنَ المَنَاهِي أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ بِغَيْرِ اللهِ، وَ قَالَ مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فِي شَيْ ءٍ. (2)

همانا از جمله نهى ها اين است كه كسى به غير خدا قسم ياد كند، و فرمود: هركس به غير خدا قسم ياد كند چيزى از جانب خدا بر او نيست.

شيخ طوسى (ره) مى فرمايد:

أَليَمِينُ المُنْعَقِدَةُ عِنْدَ آلِ مُحَمَّدٍ (ص) هِيَ: أَنْ يَحْلِفَ الإنْسانُ بِاللهِ تَعالى أَوْ بِشَيْ ءٍ مِنْ أَسْمائِهِ أَيِّ إِسْمٍ كانَ، وَ كُلُّ يَمِينٍ بِغَيْرِ اللهِ أَوْ


1- مسند احمد، ج 2، ص 34.
2- مكارم الاخلاق، ص 415.

ص30

بِغَيْرِ إِسْمٍ مِنْ أَسْمائِهِ فَلا حُكْمَ لَهُ.(1)

قسمى كه نزد آل محمّد منعقد مى گردد آن است كه انسان به خداوند متعال يا به برخى از اسماء او هر اسمى كه باشد قسم بخورد، و هر قسمى كه به غير خدا يا به غير اسمى از اسماء او خورده شود هيچ حكمى ندارد.

پاسخ

اولًا: همان گونه كه قبلًا اشاره شد در قرآن كريم خداوند متعال به غير خود قسم ياد كرده و پيامبر (ص) نيز در مواردى به غير خداوند قسم ياد نموده است.

ثانياً: مورد اين روايت عدم انعقاد قسم و عدم صحت قضاوت و فصل خصومت با قسم به غير خداست، و لذا در آن آمده كه از ناحيه خدا چيزى بر او نيست، همان گونه كه در كلام شيخ طوسى (ره) در «النهاية» همين معنا آمده است.

حكم قسم دادن خدا به حقّ اوليا

اشاره


1- النهاية، ص 555.

ص31

از جمله موضوعاتى كه وهابيان جايز نمى دانند، قسم خوردن به خداوند به حقّ مخلوق است؛ مثل اينكه گفته شود: خدايا تو را قسم مى دهم به حقّ پيامبرت كه حاجتم را برآورى.

فتاواى وهابيان

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

التوسل في لغة الصحابة ان يطلب من النبي (ص) الدعاء و الشفاعة، فيكونون متوسّلين و متوجّهين بدعائه و شفاعته، و دعائه و شفاعته من اعظم الوسائل عندالله، و امّا في لغة كثير من الناس: ان يسأل بذلك و يقسم عليه بذلك، و الله تعالي لايقسم عليه بشي ء من المخلوقات، بل لايقسم عليه بحال، فلايقال: اقسمت عليك يا ربّ بملائكتك و نحو ذلك، بل انّما يقسم بالله و اسمائه و صفاته، و امّا مايسأل الله و يقسم عليه بمخلوقاته، فهذا لااصل له في الاسلام. (1)

توسل در لغت صحابه آن است كه از پيامبر (ص) درخواست دعا


1- مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 21.

ص32

و شفاعت شود و مردم متوسل و متوجه به دعاى او و شفاعتش گردند؛ زيرا كه دعا و شفاعت او از بزرگ ترين وسايل نزد خداوند است. و اما توسل در زبان بسيارى از مردم آن است كه از اين راه درخواست شده و به آن بر خدا قسم ياد مى شود، در حالى كه به چيزى از مخلوقات خداوند متعال قسم ياد نمى شود، مثلًا گفته نمى شود قسم ياد مى كنم بر تو اى پروردگار به فرشتگانت و مانند آن بلكه قسم به خدا و اسما و صفاتش خورده مى شود، و امّا اينكه از خدا خواسته شود و بر او به مخلوقاتش قسم خورده شود، اين چيزى است كه برايش اصلى در اسلام نيست.

رفاعى مى گويد:

ان الاقسام على الله بمخلوقاته امر خطير يقرب من الشرك ان لم يكن هو ذاته؛ فالإقسام على الله بمحمّد و هو مخلوق بل و اشرف المخلوقين لايجوز؛ لانّ الحلف بمخلوق على مخلوق حرام، و انّه شرك؛ لانّه حلف بغير الله، فالحلف على الله بمخلوقاته من باب اولى؛ اي جعلنا المخلوق بمنزلة الخالق و الخالق بمرتبة المخلوق؛ لانّ المحلوف به اعظم من المحلوف عليه، و لذلك كان الحلف بالشي ء دليلا علي عظمته ...(1)

همانا قسم خوردن بر خدا و مخلوقاتش امرى خطير و نزديك به شرك است، اگر خود شرك نباشد؛ پس قسم ياد كردن بر خدا به محمّد كه مخلوق است بلكه از اشرف مخلوقات مى باشد جايز نيست؛ زيرا قسم به مخلوق بر مخلوق حرام و شرك است؛ چون كه قسم به


1- التوصل الى حقيقة التوسل، صص 217- 218.

ص33

غير خداست و قسم بر خدا به مخلوقاتش به طريق اولى جايز نيست؛ به اين معنا كه مخلوق را به منزله خالق به حساب آورده و خالق را به مرتبه مخلوق درآوريم؛ زيرا كسى كه به او قسم ياد مى شود بايد از كسى كه بر او قسم ياد مى شود بزرگ تر باشد؛ و لذا قسم به چيزى دليل بر عظمت او به حساب مى آيد ...

از كلمات اين دو استفاده مى شود كه قسم ياد كردن به حق غير خدا جايز نيست، ولى ما معتقديم اگر خدا بر كسى حقى قرار داد و مى توان بر آن حق قسم ياد كرد و دليل آن همان ادله جواز قسم به غير خداست كه ذكر شد.

حق بندگان بر خدا در قرآن از آيات قرآن استفاده مى شود كه خداوند براى افرادى خاص حقوقى قرار داده است؛

خداوند متعال مى فرمايد: (وَ كانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ)؛ «ويارى مؤمنان، همواره حقّى است بر عهده ما!» (روم: 47)

و نيز مى فرمايد: (كَتَبَ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ)؛ «خداوند رحمت (و بخشش) را بر خود، حتم كرده». (انعام: 12)

و مى فرمايد:

(إِنَّ اللهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً ...) (توبه: 111)

خداوند از مؤمنان، جان ها واموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به اين گونه كه:) در راه خدا

ص34

پيكار مى كنند، مى كشند وكشته مى شوند؛ اين وعده حقّى است بر او.

و اگر خداوند براى افرادى حقوقى را قائل شده، ما مى توانيم از آن افراد بخواهيم تا از حق خداييشان در مورد ما استفاده كنند.

و درباره پيامبرانش مى فرمايد:

(وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ* إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ) (صافات: 171 و 172)

وعده قطعى ما براى بندگان فرستاده ما از پيش مسلّم شده، كه آنان يارى شدگانند.

ونيز در سوره توبه آيه 11، ويونس آيه 103، ونساء آيه 17، به حقوق مردم بر خداوند اشاره شده است.

چه اشكالى دارد كه خدا را قسم دهيم به حقوقى كه براى اوليائش قرار داده است.

حق بندگان بر خدا در سنت

1. معاذ بن جبل مى گويد:

كُنْتُ رَديفُ النَّبِيِّ (ص) عَلَى حِمَارٍ، فَقَال لِي: يَا مَعَاذُ! أَتَدْرِي مَا حَقُّ اللهِ عَلَى الْعِبادِ وَما حَقُّ الْعِبَادِ عَلَى اللهِ؟ قُلْتُ: اللهُ وَ رَسُولِهِ أَعْلَمُ. قالَ: حَقُّ اللهِ عَلَى العِبادِ أَنْ يَعْبُدُوهُ وَلا يُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً. وَ حَقُّ العِبادِ عَلَى اللهِ أَنْ لايُعَذِّبُ مَنْ لايُشْرِكُ بِهِ شَيْئَاً. قُلْتُ: يَا رَسُولُ اللهِ! أَفَلا ابَشِّرُ النّاس؟ قالَ: لا تُبَشِّرْهُمْ فَيَتّكِلُوا.(1)


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 84؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 58.

ص35

من پشت سر پيامبر (ص) بر الاغى سوار بودم، حضرت به من فرمود: اى معاذ! آيا مى دانى حق خداوند بر بندگان چيست؟ عرض كردم: خدا و رسولش داناترند. فرمود: حق خدا بر بندگان اين است كه او را پرستيده و به او هيچ شركى نورزند. و حق بندگان بر خدا اين است كه كسى را كه به او هيچ گونه شرك نورزيده عذاب نكند. عرض كردم: اى رسول خدا! آيا اين مطلب را بر مردم بشارت دهم؟ فرمود: به مردم بشارت نده تا بر اين كار تكيه نكنند (و از عمل باز نمانند).

2. رسول خدا (ص) فرمود: «حق است بر خداوند كه كسانى را كه به جهت عفّت وخويشتن دارى از گناه چشم پوشى كرده وازدواج مى كنند، يارى نمايد». (1)

3. حضرت آدم (ع) به خاطر گفتن: «أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ إٍلّا غَفَرْتَ لِي»، مورد عفو قرارگرفت. (2)

4. ابن عساكر به سندش از اباصلت هَرَوى نقل كرده كه گفت:

كُنْتُ مَعَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَي الرِّضَا (ع)، فَدَخَلَ نَيْسَابُورَ وَهُوَ رَاكِبٌ بَغْلَةً شَهْبَاءَ أَوْ أَشْهَبَ قَالَ أَبُوالصَّلْتِ: الشَّكُّ مِنِّي، وَ قَدْ عَدُوا فِي طَلَبِهِ، فَتَعَلَّقُوا بِلِجَامِهِ وَ فِيهِمْ يَاسِينُ بْنُ النَّضْرِ، قَالُوا: يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! بِحَقِّ آبَائِكَ الطَّاهِرِينَ حَدِّثْنَا بِحَدِيثٍ سَمِعْتَهُ مِنْ أَبِيكَ، فَأَخْرَجَ رَأْسَهُ مِنَ الْعَمَّارِيَّةِ فَقَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي الرَّجُلِ الصَّالِحِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنِي أَبِي الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنِي أَبِي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، حَدَّثَنِي


1- الجامع الصغير، سيوطى، ج 2، ص 33.
2- المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 615.

ص36

أَبِي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، حَدَّثَنِي [أَبِي] الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ، حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ: قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (ص) يَقُولُ: سَمِعْتُ جِبْرِيلَ يَقُولُ: قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: أَنَا اللهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلا أَنَا، يَا عِبَادِي فَمَنْ جَاءَ مِنْكُمْ بِشَهَادَةِ أَنْ لا إِلهَ إِلا اللهُ بِالإِخْلاصٍ دَخَلَ فِي حِصْنِي، وَمَنْ دَخَلَ فِي حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي. (1)

همراه على بن موسى الرضا (ع) بودم كه حضرت در حالى كه سوار بر استرى خاكسترى نر يا ماده بود. اباصلت مى گويد: ترديد از من است وارد نيشابور شدند، و مردم به دنبال حضرت بودند و لجام استر او را گرفتند، و در حالى كه ياسين بن نضر در ميان آنها بود گفتند: اى فرزند رسول خدا! به حق پدران پاكت! حديث كن ما را به حديثى كه از پدرت شنيده اى. حضرت سر خود را از هودج بيرون آورد و فرمود: حديث كرد مرا پدرم، مرد صالح موسى بن جعفر، حديث كرد مرا پدرم صادق جعفر بن محمّد، حديث كرد مرا پدرم محمد بن على، حديث كرد مرا پدرم على بن الحسين، حديث كرد مرا [پدرم] حسين بن على، حديث كرد مرا پدرم على بن ابى طالب: كه فرمود: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: از جبرئيل شنيدم كه مى فرمود: خداوند عزوجل فرمود: من آن خدايى هستم كه جز من خدايى وجود ندارد، اى بندگان من هر كس از شما شهادت به وحدانيت خداوند با اخلاص دهد داخل در حريم من خواهد شد، و هر كس داخل در حريم من شود از عذاب من در امان خواهد بود.

5. در باب مناقب فاطمه بنت اسد آمده است:


1- تاريخ ابن عساكر، ج 48، صص 366 و 367.

ص37

إنَّها لَمّا مَاتَتْ حَفَرَ رَسُولُ اللهِ (ص) لَحْدَهَا بِيَدِهِ وَأَخْرَجَ تُرابَهُ بِيَدِهِ، فَلَمَّا فَرَغَ دَخَلَ رَسُولُ اللهِ (ص) فَاضْطَجَعَ فِيهِ فَقَالَ: (اللهُ الَّذي يُحْيي وَيُميتُ وَهُوَ حَي لا يَمُوتُ اغْفِرْ لأُمّي فاطِمَةَ بِنْتَ اسَدٍ وَ لَقِّنها حُجَّتها وَ وَسِّعْ عَلَيْها مَدْخَلَها بِحَقِّ نَبِيِّكَ وَ الأَنْبِياءِ الَّذينَ مِنْ قَبْلي فَانَّكَ ارْحَمُ الرَّاحمينَ ...). (1)

چون فاطمه بنت اسد از دنيا رحلت نمود رسول خدا (ص) به دست خود لحد كنده وخاكش را به دستانش بيرون ريخت. وبعد از فارغ شدن از حفر، رسول خدا (ص) داخل در قبر شد ودر آن خوابيد وفرمود: (خداوندى كه زنده مى كند و مى ميراند واو زنده است كه نمى ميرد، از مادرم فاطمه بنت اسد درگذر، وحجتش را به او تلقين كن وجايگاهش را وسيع گردان، به حقّ پيامبرت وانبيايى كه قبل از من آمدند؛ زيرا تو بهترين رحم كننده اى ...).

رجال سند به جز روح بن صلاح صحيح است، واو را ابن حبان وحاكم توثيق كرده اند.

6. ملا على قارى حنفى در شرح حديث «إنّ هُ (ص) كَانَ يَسْتَفْتِحُ بِصَعَالِيكَ المُهَاجِرِينَ» مى گويد:

قال ابن الملك: بان يقول: أَللَّهُمَّ انصُرْنَا عَلي الأَعْدَاءِ بِحَقّ عِبادَكَ الفُقَرَاءِ المُهَاجِرِينَ. (2)

ابن ملك گفته: به اينكه بگويد: بارالها! ما را بر دشمنانمان يارى ساز به حق بندگانت از فقراى مهاجرين.


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 257.
2- مرقاة المفاتيح، على بن سلطان محمد قارى، ج 10، ص 13.

ص38

7. حافظ غمارى در كتاب «اتحاف الاذكياء» مى گويد: «اين حديث (ابوسعيد الخدرى) كمتر از رتبه حسن نيست؛ بلكه مطابق شرط ابن حبان صحيح است». (1)

ابوسعيد خدرى از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ إِلَي الصَّلاةِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ السَّائِلِينَ عَلَيْكَ وَ بِحَقِّ مَمْشَايَ هَذَا فَإِنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشَراً وَلا بَطَراً وَلا رِيَاءً وَلا سُمْعَةً، وَخَرَجْتُ اتِّقَاءَ سُخْطِكَ وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِكَ، فَأَسْأَلُكَ أَنْ تُعِيذَنِي مِنْ النَّارِ وَأَنْ تَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي إِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلا أَنْتَ، أَقْبَلَ اللهُ بِوَجْهِهِ وَاسْتَغْفَرَ لَهُ سَبْعُونَ أَلْفِ مَلَكٍ. (2)

هر كس كه از خانه خود براى نماز خارج شود وبگويد بارخدايا! من تو را مى خوانم به حقّ سؤال كنندگان از تو وبه حقّ اين راه رفتن من؛ زيرا من به جهت افساد وطغيان گرى وريا وسمعه از خانه بيرون نيامده ام، من به جهت ترس از سخط تو وطلب رضايت تو آمده ام، از تو مى خواهم كه مرا از آتش نجات دهى وگناهان مرا بيامرزى؛ زيرا به جز تو كسى گناهان را نمى آمرزد در اين صورت است كه خداوند به او رو كرده وهفتاد هزار ملك بر او استغفار خواهند نمود.

منذرى مى گويد: «اين حديث را ابن ماجه با سندى نقل كرده كه در آن مناقشه است، ولى شيخ ما حافظ ابوالحسن آن را حسن دانسته است». (3)


1- اتحاف الاذكياء، ص 20.
2- الترغيب والترهيب، ج 3، ص 119.
3- همان.

ص39

همچنين حافظ ابن حجر مى گويد: «اين حديث حسن است واحمد وابن خزيمه در كتاب توحيد وابو نعيم وابن السنى آن را نقل كرده اند».(1) ونيز عراقى اين حديث را حسن شمرده است. (2)

وحافظ بوصيرى در زوائد ابن ماجه مى گويد: «اين حديث را ابن خزيمه در صحيح خود آورده است».(3)

وحافظ شرف الدين دمياطى مى گويد: «سند اين حديث حسن است ان شاءالله».(4)

جاه و مقام اوليا از ديدگاه ابن تيميه

ابن تيميه مى گويد:

قول السائل لله تعالي: أسألك بحق فلان و فلان من الملائكة و الأنبياء و الصالحين و غيرهم او بجاه فلان او بحرمة فلان يقتضي انّ هؤلاء لهم عندالله جاه، و هذا صحيح؛ فانّ هؤلاء لهم عندالله منزلة و جاه و حرمة يقتضي ان يرفع الله درجاتهم و يعظم اقدارهم و يقبل شفاعتهم اذا شفعوا ...(5)

قول سؤال كننده از خداوند متعال: به حق فلان و فلان از ملائكه و انبيا و صالحان و ديگران، يا به جاه فلان يا به حرمت فلان اقتضا مى كند كه براى آنها نزد خداوند جاه و مقام باشد، و اين مطلب


1- نتائج الأفكار، ج 1، ص 272.
2- عراقى، تخريج احاديث الإحياء، ج 1، ص 323.
3- مصباح الزجاجة فى زوائد ابن ماجه، ج 1، ص 98.
4- المتحجر الرابح، ص 471.
5- مجموعة الفتاوى، ابن تيميه، ج 1، ص 211.

ص40

صحيح است؛ زيرا براى آنان نزد خداوند منزلت و مقام و حرمتى است كه اقتضا مى كند خداوند درجات آنها را بالا برده و قدرشان را عظيم داشته و شفاعتشان را بپذيرد آن گاه كه شفيع شوند ...

همچنين مى گويد:

وقد اتفق المسلمون على انّه (ص) اعظم الخلق جاهاً عند الله، لاجاه لمخلوق عندالله اعظم من جاهه و لا شفاعة اعظم من شفاعته. (1)

مسلمانان اتفاق دارند بر اينكه پيامبر (ص) بزرگ ترين جاه و مقام را نزد خداوند دارد و جاهى براى مخلوقى نزد خداوند بزرگ تر از جاه و مقام او و شفاعتى بزرگ تر از شفاعت او نيست.

او در جاى ديگر مى گويد:

... فعلى هذا القول لأنبيائه و عباده الصالحين عليه سبحانه حق اوجبه على نفسه مع اخباره. (2)

... بنابراين قول براى پيامبران و بندگان صالحش نزد خداوند سبحان حقى است كه آن را براى خودش ثابت كرده و به آن خبر داده است.

و نيز مى گويد:

ومن قال: بل للمخلوق على الله حق فهو صحيح اذا اراد به الحق الذي اخبر الله بوقوعه؛ فانّ الله صادق لايخلف الميعاد، و هو الذي اوجبه علي نفسه بحكمته و فضله و رحمته،و هذا


1- مجموعة الفتاوى، ج 1، ص 145.
2- همان، ص 214.

ص41

المستحق لهذا الحق اذا سأل الله تعالي به يسأل الله تعالي انجاز وعده او يسأله بالأسباب التي علّق الله بها المسببات، كالأعمال الصالحة، فهذا مناسب. (1)

و كسى كه بگويد: بلكه براى مخلوق بر خدا حقى است حرف صحيحى است در صورتى كه اراده كند به آن حقى را كه خداوند به وقوع آن خبر داده است؛ زيرا خداوند راستگويى است كه خلف وعده نمى كند، و او كسى است كه بر خودش حكمت و فضل و رحمتش را واجب كرده است. و اين مستحق براى اين حق هرگاه از خداوند متعال به وسيله او بخواهد در حقيقت از خداوند متعال پياده شدن وعده اش را خواسته يا از او به اسبابى خواسته كه خداوند مسببات را بر آنها معلّق نموده است، همچون اعمال صالح، و اين مناسب است.

دليل وهابيان بر عدم جواز

دليل اول

اشاره

رفاعى مى گويد: چيزى كه به آن قسم خورده مى شود بايد از آنچه بر او قسم خورده مى شود اعظم باشد، پس لازمه قسم به مخلوق بر خدا آن است كه مخلوق از خالق اعظم باشد.

پاسخ

لازمه قسم به چيزى يا كسى بر خداوند آن است كه آنچه به آن قسم خورده شده، نزد خداوند محترم است نه آنكه از خدا اعظم باشد.

دليل دوم

اشاره

1- مجموعة الفتاوى، ج 1، صص 217- 218.

ص42

قدورى مى گويد:

انّ المسألة بحق المخلوق لا تجوز؛ لانّه لا حقّ للمخلوق علي الخالق. (1)

قسم خوردن وخواستن از خداوند به حقّ مخلوقين جايز نيست؛ زيرا مخلوقات هيچ گونه حقّى بر خداوند ندارند.

پاسخ

قبلًا به تفصيل ذكر كرديم خداوند متعال حقوقى را براى افرادى معين نموده است و لذا قسم خوردن به آنها اشكالى ندارد، خصوصاً آنكه قسم به غير خدا را نيز جايز دانسته و آن را اثبات نموديم.

دليل سوم

اشاره

قسم به حقّ پيامبر وساير اوليا: مستلزم عبادت آنان واعطاى سلطه غيبى بر آنهاست.

پاسخ

اگر مقصود قسم خورنده، اعطاى سلطه غيبى مستقل به قسم خورده شده است كه مختص به خداوند مى باشد، به طور حتم اين قسم مستلزم شرك است، ولى اگر مقصود او به اعطاى سلطه، سلطه غيبى با اذن خداست، دليلى بر بطلان آن براى اولياى الهى نيست؛ زيرا قرآن كريم بر بسيارى از سلطه هاى غيبى براى غير خداوند تصريح كرده است:


1- كشف الارتياب، ص 263 به نقل از قدورى.

ص43

خداوند سبحان درباره ملك الموت مى فرمايد: (قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ)؛ «بگو: فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده، (روح) شما را مى گيرد». (نازعات: 5)

ودرباره ملائكه مى فرمايد: (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً)؛ «و آنها كه امور را تدبى. ر مى كنند». (نازعات: 5)

ص44

دعا به حقّ اوليا

دعا به حق اوليا از ديدگاه روايات

اشاره

ص45

با مراجعه به روايات پى به جواز و رجحان دعا به حق اوليا مى بريم. اينك به برخى از روايات اشاره مى كنيم:

حديث اول

اشاره

ابن ماجه از محمد بن سعيد بن يزيد بن ابراهيم تسترى، از فضل بن موفق ابوالجهم، از فضيل بن مرزوق، از عطيه، از ابوسعيد خدرى نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ إِلَي الصَّلاةِ فَقَالَ: أَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ السَّائِلِينَ عَلَيْكَ، وَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَمْشَايَ هَذَا، فَإِنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشَراً وَلا بَطَراً وَلا رِيَاءً وَلا سُمْعَةً وَخَرَجْتُ اتِّقَاءَ سُخْطِكَ وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِكَ، فَأَسْأَلُكَ أَنْ تُعِيذَنِي مِنْ النَّارِ، وَأَنْ تَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي، إِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلا أَنْتَ، أَقْبَلَ اللهُ عَلَيْهِ بِوَجْهِهِ، وَاسْتَغْفَرَ لَهُ سَبْعُونَ أَلْفِ مَلَكٍ.(1)

هركس از خانه اش به جهت نماز خارج شود و بگويد: بارخدايا! از


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 256، مسند احمد، ج 3، ص 21، المصنف، ابن ابى شيبة، ج 10، صص 211 و 212 و ...

ص46

تو مى خواهم به حق سائلين بر تو، و تو را مى خوانم به حق اين قدم هايى كه برمى دارم؛ زيرا من به جهت تفريح و تكبر و ريا و سمعه بيرون نيامده ام، بلكه به جهت پرهيز از ناخشنودى تو و طلب رضايتت از خانه خارج شده ام. از تو مى خواهم كه مرا از آتش [دوزخت] بازدارى، و اينكه گناهانم را بيامرزى؛ زيرا كسى جز تو گناهان را نمى پوشاند. اگر چنين گويد خداوند به او رو كرده و هفتاد هزار فرشته بر او استغفار مى نمايند.

اين حديث حسن است و جماعتى از حفاظ آن را تحسين نموده اند، از قبيل:

1. حافظ دمياطى در كتاب «المتجر الرابح فى ثواب العمل الصالح».(1)

2. حافظ ابوالحسن مقدسى، بنابر نقل حافظ منذرى در «الترغيب و الترهيب».(2)

3. حافظ عراقى در «تخريج احاديث الاحياء». (3)

4. حافظ ابن حجر عسقلانى در «امالى الأذكار». (4)

5. حافظ بوصيرى در كتاب «مصباح الزجاجة». (5)

پاسخ به شبهات

1. وجود فضيل بن مرزوق در سند

برخى اين حديث را به جهت وجود فضيل بن مرزوق در سند آن


1- المتجر الرابح، صص 471 و 472.
2- الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 273.
3- تخريج احاديث الاحياء، ج 1، ص 291.
4- امالى الأذكار، ج 1، ص 272.
5- مصباح الزجاجة، ج 1، ص 99.

ص47

تضعيف كرده اند، ولى او از رجال مسلم در صحيحش مى باشد و جماعتى از رجاليين همچون عجلى، ابن عيينه، ثورى، ابن عدى، احمد بن حنبل، هيثم بن جميل، ابن شاهين و ابن حبّان او را توثيق و تجليل كرده اند. (1)

حاكم گرچه در «سؤالات مسعود السِّجزى» بر او ايراد گرفته و فضيل بن مرزوق را از شروط صحيح نمى داند و بر مسلم عيب وارد كرده به جهت آنكه حديث او را در صحيحش آورده است، ولى اهل سنت عقيده و نظر مسلم بن حجاج را بر حاكم مقدم مى دارند. وانگهى اين كلام دلالت بر جرح ندارد، بلكه تنها حديث او را از درجه صحيح به درجه اى پايين تر كه حسن مى باشد آورده است، خصوصاً آنكه حاكم نيشابورى حديث فضيل بن مرزوق را در كتاب «المستدرك على الصحيحين» تصحيح نموده است. و ذهبى مى گويد: «انّما يروي له مسلم في المتابعات»(2)؛ «مسلم از او در متابعات روايت مى كند».

و ابوحاتم درباره او مى گويد:

صدوق صالح الحديث، يهم كثيراً، يكتب حديثه. قال ابن ابي حاتم: يحتج به؟

قال: لا. (3)

راستگو و صالح الحديث است ولى اوهام زيادى دارد، حديثش نوشته مى شود. ابن ابى حاتم گفت: به او احتجاج مى گردد؟ گفت: هرگز.

ولى بايد گفت كه ابوحاتم رازى كسى است كه در جرح شدت داشته


1- الكامل، ج 6، ص 2045؛ الثقات، ابن شاهين، ص 185؛ الثقات، ابن حبان، ج 7، ص 216.2.
2- سير اعلام النبلاء، ج 7، ص 342.
3- الجرح و التعديل، ج 7، ص 75.

ص48

است، به حدّى كه ذهبى درباره او مى گويد:

إذا وثق ابوحاتم رجلا فتمسّك بقوله، فانّه لايوثّق إلّا رجلا صحيح الحديث، و اذا ليّن رجلا أو قال: لايحتج به، فتوقف حتّي تري ما قال غيره فيه، فان وثقه احد فلاتبنِ علي تجريح أبي حاتم، فانّه متعنّت في الرجال، قد قال في طائفة عن رجال الصحاح ليس بحجّة، ليس بقوي أو نحو ذلك. (1)

هرگاه ابوحاتم كسى را توثيق كرد به گفته او تمسك كن؛ چرا كه او توثيق نمى كند مگر كسى را كه صحيح الحديث است، ولى اگر درباره كسى گفت: لين، يا گفت: به او احتجاج نمى شود، درباره او توقف كن تا ببينى كه ديگرى درباره او چه مى گويد، و اگر كسى او را توثيق كرد به جرح ابوحاتم توجّهى نكن؛ چرا كه او در رجال سخت گير است. و طايفه اى از رجال صحاح گفته اند: او حجت و قوى و نحو آن نيست.

ابن تيميه مى گويد:

وأما قول أبي حاتم: يكتب حديثه ولا يحتج به، فابوحاتم يقول مثل هذا في كثير من رجال الصحيحين، و ذلك انّ شرطه في التعديل صعب، و الحجة في اصطلاحه ليس هو الحجة في اصطلاح جمهور اهل العلم. (2)

و اما گفته ابوحاتم: حديثش نوشته مى شود، ولى به آن احتجاج نمى شود، ابوحاتم اين گونه تعبير را درباره بسيارى از رجال صحيح


1- سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 260.
2- الزيارة، ابن تيميه، ص 88.

ص49

بخارى و مسلم مى گويد؛ زيرا شرطش در تعديل دشوار است، و حجت در اصطلاح او همان حجت در اصطلاح جمهور اهل علم نيست.

و اگر كسى بگويد كه ابوحاتم جرحش را نسبت به فضيل تفسير كرده و او را از جمله كسانى مى داند كه وَهْم بسيار دارد، در جواب او مى گوييم:

اولًا: اصل وهم در حديث، راوى را از حدّ ثقه بودن خارج نمى كند.

ثانياً: تعبير به وهم بسيار از شدت و تندروى ابوحاتم است، و كسانى كه او را توثيق كرده اند نه تنها اين عنوان را درباره او به كار نبرده اند بلكه براى او وَهْم كم هم قايل نشده اند.

جالب توجه اينكه البانى اين حديث را به جهاتى تضعيف كرده كه از آن جمله ضعيف دانستن فضيل بن مرزوق است. (1) در حالى كه در جايى ديگر حديثش را حسن دانسته است(2)، و اين از جمله تناقضات او در جرح و تعديل است كه متن روايت در آن تأثيرگذار بوده است.

2. وجود عطيه در سند

در مورد عطيه نيز از جهاتى مناقشه شده است؛

الف) در مورد جرح مبهم گفته شده كه قابل اعتماد نيست.

ب) برخى به اتهام تدليس او را جرح كرده اند كه اعتماد آنان بر


1- سلسلة الأحاديث الضعيفة، ج 1، ص 323.
2- سلسلة الأحاديث الصحيحة، ج 3، ص 128.

ص50

روايت متفردى است از محمد بن سائب كلبى كه متهم به دروغ است و لذا نمى توان به آن اعتماد نمود.

ج) برخى جرح عطيه را به جهت تشييع او دانسته اند، در حالى كه رجاليين از جمله ابن حجر در مقدمه «فتح البارى» و ديگران گفته اند: تشيع مضر به روايت راوى نيست در صورتى كه راوى صدوق و عادل باشد و حديثى را كه نقل مى كند دلالت بر حقانيت او نداشته باشد كه در مورد اين حديث اين چنين است، خصوصاً در صورتى كه جرح كننده او به سبب تشيع شخصى ناصبى و دشمن شيعه باشد ...

محمود سعيد ممدوح از محدثان اهل سنت در اين باره مى گويد:

ومن تكلّموا فيه بسبب تشيعه فجرحهم في الحقيقة مردود؛ لانّ الجرح بالبدعة لايلتفت اليه بعد بيان صدق الراوي و عدالته؛ خاصة اذا لم يكن داعياً لبدعة او المروي يؤيّد بدعته. و لم يثبت انّ عطية العوفي كان داعياً للتشيع و الحديث المروي هنا الذي نحن بصدده لاعلاقة له بالتشيع، و عليه فكلام من تكلم في عطية العوفي بسبب تشيعه لاينظر اليه، خاصة اذا كان هذا المتكلم فيه متهم بالنصب، و هو ضدّ التشيع.(1)

و كسانى كه درباره آنان به جهت تشيعشان سخن گفته شده جرح آنان در حقيقت مردود است؛ زيرا به جرح به جهت بدعت التفات نمى شود بعد از بيان صدق راوى و عدالت او، على الخصوص در صورتى كه او دعوت كننده به بدعتش نباشد يا روايتش بدعتش را تأييد نكند. و ثابت نشده كه عطيه عوفى دعوت كننده به تشيع بوده


1- رفع المنارة لتخريج احاديث التوسل و الزيارة، صص 181 و 182.

ص51

است. و حديثى كه در اينجا روايت شده و درصدد بحث از آن هستيم ارتباطى با تشيع ندارد. بنابراين كسانى كه در مورد عطيه عوفى به جهت تشيعش سخن گفته اند به آنها التفات نمى شود، خصوصاً در صورتى كه آن شخص متهم به دشمنى با تشيع باشد.

وانگهى عطيه عوفى كسى است كه يحيى بن سعيد قطان، و ابن سعد، و ابن معين، و ترمذى، و بزار، و ابن شاهين او را عادل دانسته اند، و لذا روايت او مورد قبول بوده و در درجه حَسَن لذاته مى باشد.

ابن حجر عسقلانى در كتاب «امالى الأذكار» مى گويد:

ضعْف عطية انّما جاء من قبل التشيع و من قبل التدليس، و هو في نفسه صدوق. (1)

ضعف عطيه به جهت تشيع و تدليس اوست وگرنه او فى نفسه راستگوست.

و از آنجا كه شبهه تدليس و تشيع او را دفع كرديم لذا مى توان به حديث او اعتماد نمود.

حديث دوم

عبدالله بن محمّد بن صديق غمارى حسينى از امام على (ع) نقل كرده كه فرمود:

إنَّ سَيِّدِنَا النَّبِيُّ (ص) لَمَّا دَفَنَ فَاطِمَةُ بِنْتَ أسَدٍ امِّ سَيِّدِنَا عَليٍّ قالَ: أَللَّهُمَّ بِحَقّي وَ حَقَّ الأَنْبِيَاءِ مِنْ قَبْلِي، اغْفِرْ لأُمّي بَعْدَ امِّي، رواه الطبراني و الحاكم مختصراً و ابن حبّان و غيرهم. و في اسناده


1- امالى الأذكار، ج 1، ص 217.

ص52

روح بن صلاح، قال الحاكم: ثقة، و ضعّفه بعضهم، و الحديث صحيح. (1)

همانا آقاى ما پيامبر (ص) چون فاطمه بنت اسد مادر آقاى ما على را دفن كرد عرض نمود: (بارخدايا! به حق من و حق پيامبران قبل از من، كسى كه بعد از مادرم براى من مادرى كرد را بيامرز). اين روايت را طبرانى و حاكم به طور مختصر و ابن حبان و ديگران نقل كرده اند. و در سند آن روح بن صلاح است كه حاكم او را ثقه دانسته است برخى او را تضعيف كرده اند. امّا حديث صحيح است.

حديث سوم

از امام على (ع) نقل شده كه فرمود:

أنَا مِنْ رَسُولِ اللهِ (ص) كَالعَضُدِ مِنَ المَنْكَبِ وَ كَالذِّراعِ مِنَ العَضُدِ، وَ كَالْكَفِّ مِنَ الذِّراعِ، رَبَّانِي صَغِيراً وَ آخَانِي كَبِيراً. وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي كَانَ لِي مِنْهُ مَجْلِسُ سِرٍّ لا يَطَّلِعُ عَلَيْهِ غَيْرِي، وَ أَنَّهُ أولَي إلَيَّ دُونَ أَصْحَابِهِ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ. وَ لأقُولَنَّ مَا لَمْ أَقُلْهُ لأحَدٍ قَبْلَ هَذا اليَومِ؛ سَأَلْتُهُ مَرَّةٌ أَن يَدْعُوَ لِيَ بِالمَغْفِرَةِ فَقَالَ: أَفْعَلُ، ثُمَّ قَامَ فَصَلَّي، فَلَمَّا رَفَعَ يَدَهُ لِلدُّعَاءِ اسْتَمَعْتُ إلَيْهِ فَاذَا هُوَ قَائِلٌ: (أَللَّهُمَّ بِحَقِّ عَلِيٍ عَبْدُكَ إغْفِرْ لِعَلِيٍّ). فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ! مَا هَذا؟ فَقَالَ: أَوَ أَحَدٌ أَكْرَمُ مِنْكَ عَلَيْهِ، فَاسْتَشْفِعَ بِهِ إلَيْهِ؟(2)

من نسبت به رسول خدا (ص) همانند بازو نسبت به شانه و ذراع نسبت به بازو و كف دست نسبت به ذراع بودم. او مرا در كودكى تربيت


1- ارغام المبتدع الغبى بجواز التوسل بالنبى ص، غمارى، ص 5.
2- حكم منثورة، ابن ابى الحديد، ص 40.

ص53

كرد و در بزرگى مرا برادر خود قرار داد. و شما مى دانيد كه من با او وقت ملاقات خصوصى داشتم كه بر آن كسى غير از من مطّلع نبود، و اينكه پيامبر (ص) از همه بيشتر به من سزاوار بود. چيزى را به شما مى گويم كه به احدى قبل از امروز نگفته ام؛ وقتى از او خواستم تا براى من دعا كرده و طلب مغفرت نمايد. حضرت فرمود: انجام مى دهم. آن گاه برخاست و نماز به جاى آورد و چون دستان خود را به دعا بلند نمود به سخنانش گوش فرادادم كه مى گفت: بارخدايا! به حق بنده تو على، على را بيامرز. عرض كردم: اى رسول خدا! اين چگونه دعايى است؟ حضرت فرمود: آيا كسى با كرامت تر از تو نزد خداست تا او را شفيع به سوى خدا قرار دهم؟

حديث چهارم

هيثمى به سندش از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود: «قَالَ دَاوُودُ: أَسْأَلُكَ بِحَقِّ آبَائِي إبْرَاهِيمَ وَ إسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ» (1)؛ «داوود گفت: از تو مى خواهم به حق پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب».

حديث پنجم

از امام باقر (ع) نقل شده كه فرمود:

إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ: مَا تَوَجَّهَ إلَي أَحَدٌ مِنْ خَلْقِي أَحَبُّ إلَيّ مِنْ دَاعٍ دَعَانِي يَسْأَلُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلَ بَيْتِهِ ... (2)

همانا خداوند عزّوجلّ مى فرمايد: هيچ كس از مخلوقاتم به من رو


1- مجمع الزوائد، ج 8، ص 202.
2- بحارالانوار، ج 24، ص 2.

ص54

نمى كند محبوب تر نزد من از دعاكننده اى كه مرا مى خواند و مى خواهد به حق محمّد و اهل بيتش ...

حقيقت دعا به حق اولياء

دعا به حق يا جاه اوليا تقديم وسيله اى به محضر حق تعالى است به اميد اينكه دعاهاى ما را قبول نمايد؛ چرا كه اوليا و مقربان درگاه الهى نزد خداوند جاه و مقام ويژه اى دارند، و جاه و مقام داشتن اوليا مطلبى است كه ابن تيميه نيز قبول دارد و لذا بايد دعا به حق اوليا را نيز بپذيرد.

او در كتاب «مجموعة الفتاوى» مى گويد:

فنقول: قول السائل لله تعالي: اسألك بحق فلان و فلان من الملائكة و الأنبياء و الصالحين و غيرهم، أو بجاه فلان أو بحرمة فلان، يقتضي انّ هؤلاء لهم عندالله جاه. و هذا صحيح؛ فانّ هؤلاء لهم عندالله منزلة و جاه و حرمة يقتضي ان يرفع الله درجاتهم و يعظم اقدارهم و يقبل شفاعتهم اذا شفعوا ....

ولكن ليس نفس مجرد قدرهم و جاههم ممّا يقتضي اجابة دعائه اذا سأل الله بهم حتي يسأل الله بذلك، بل بجاههم ينفعه ايضاً اذا اتبعهم و اطاعهم فيما امروا به عن الله، او تأسي بهم فيما سنوه للمؤمنين، و ينفعه ايضاً اذا دعوا له و شفعوا فيه. (1)

پس مى گوييم: سخن سائل از خداوند متعال: از تو مى خواهم به حق فلان و فلان از فرشتگان و پيامبران و صالحان و غير آنان، يا به مقام فلان، يا حرمت فلان، اقتضا مى كند كه آنان نزد خداوند جاه و


1- مجموعة الفتاوى، ج 1، ص 211.

ص55

مقامى داشته باشند و اين صحيح است؛ زيرا براى آنان نزد خداوند منزلت و جاه و حرمتى است كه اقتضا مى كند تا خداوند درجاتشان را بالا برده و قدرشان را عظيم كرده و شفاعتشان را در صورت شفاعت بپذيرد ...

ولى نفس مجرد قدر و جاه آنان از امورى نيست كه اقتضاى اجابت دعاى آنان را بنمايد هرگاه خدا را به آنان سوگند دهد تا از خدا آن را بخواهد، بلكه جاه آنان نيز او را نفع مى رساند در صورتى كه آنان را متابعت كرده و اطاعت نمايد در آنچه او از جانب خدا دستور داده و به آنان در آنچه از روش براى مؤمنان ترسيم كرده اند پيروى كند. و نيز آن هنگام او را نفع مى دهد كه آنان براى او دعا كرده و شافع او در آن حاجت شوند.

ابن تيميه مى گويد:

فالأنبياء و المؤمنون لهم حق على الله بوعده الصادق لهم، و بكلماته التامة و رحمته لهم: ان ينصرهم و لايخذلهم، و ان يمنعهم و لايعذبهم، و هم وجهاء عنده يقبل من شفاعتهم و دعائهم ما لايقبله من دعاء غيرهم.(1)

پس انبيا و مؤمنان داراى حق از جانب خدا مى باشند با وعده صادقى كه به آنان داده، آنان كه نزد خدا آبرو داشته و شفاعت و دعايشان آن قدر قبول مى شود كه از ديگران پذيرفته نمى گردد.


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ابن تيمية، ص 410.

ص56

حكم نذر براى اولياء

اشاره

ص57

فتاواى وهابيان

از جمله اعمالى كه وهابيان حكم به تحريم آن نموده اند، موضوع نذر براى اولياءاست.

ابن تيميه مى گويد:

النذر للقبور أو لأهل القبور كالنذر لإبراهيم الخليل والشيخ فلان، معصية لايجوز الوفاء به ... (1)

نذر براى قبور يا اهل قبور همانند نذر براى ابراهيم خليل وفلان شيخ معصيت است ولذا وفاى به آن جايز نيست ...

وى همچنين مى گويد:

وإذا كان الطلب من الموتي- ولو كانوا انبياء- ممنوعاً؛ خشية الشرك، فالنذر للقبور أو لسكّان القبور نذر حرام باطل يشبه النذر للأوثان ومن اعتقد أنّ في النذر للقبور نفعاً أو أجراً فهو ضالّ جاهل ... (2)

و اگر درخواست از اموات- گرچه پيامبر باشد- به جهت ترس از


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ص 315.
2- قاعدة جليلة فى التوسل والوسيلة، ص 103.

ص58

شرك ممنوع است، پس نذر براى قبور يا ساكنان آن نيز نذرى حرام وباطل بوده وشبيه به نذر براى بت ها است. وهر كس معتقد شود كه در نذر براى قبور نفع يا اجرى است، او گمراه جاهلى است ...

او همچنين مى گويد:

علماى ما جايز نمى دانند كه كسى براى قبرى يا مجاوران آن چيزى نذر كند، خواه پول باشد يا روغن چراغ يا شمع يا حيوان وغير اين امور، وتمام اين نوع نذرها معصيت وحرام است. (1)

عبدالرحمان بن حسن بن محمّد بن عبدالوهاب مى گويد:

والأحجار الّتي تقصد للتبرك والنذر لايجوز إبقاء شي ء منها على وجه الأرض مع القدرة على إزالتها. (2)

وسنگ هايى كه قصد تبرك ونذر براى آنها مى شود، جايز نيست چيزى از آنها را روى زمين باقى گذاشت، در صورتى كه قدرت بر از بين بردن آنها هست.

مراد وى از احجار، قبور اولياء و انبيا است. وى در كلام ديگر مى گويد:

المشاهد والأماكن وقبور الأولياء الّتي صارت محلا للزيارة والخيرات والنذورات ... كلّها محلّ الشيطان ... (3)

مشاهد واماكن وقبور اوليا كه محل زيارت وخيرات ونذورات شده ... همگى محلّ شيطان است.

بلكه آنچه از كلمات سيد محسن امين عاملى استفاده مى شود اين است كه وهابيان اين عمل را موجب شرك به خداوند متعال مى دانند.(4)

تحقيق بحث


1- رسائل الهدية السنية، ص 16.
2- فتح المجيد، ص 274.
3- همان، ص 137.
4- كشف الارتياب، ص 283.

ص59

شكّى نيست كه نذر براى غير خدا به اين قصد كه آن شخص شايستگى براى نذر دارد از آن جهت كه مالك اشيا بوده وزمام امور به دست او است، كفر وشرك محسوب مى شود؛ زيرا نذر از اعظم عبادات است. ولى اگر مقصود نذركننده اين باشد كه نذرش در واقع صدقه اى باشد تا ثواب آن را به اولياى الهى هديه نمايد، قطعاً اشكالى ندارد. پيامبراكرم (ص) به دخترى كه براى مادرش عملى را نذر كرده بود، فرمود: «به نذر خود عمل كن».(1)

از ثابت بن ضحاك نقل شده كه گفت:

نَذَرَ رَجُلٌ عَلَي عَهْدِ رَسُولِ اللهِ (ص) أَنْ يَنْحَرَ إِبِلًا بِبُوَانَةَ، فَأَتَي رَسُولُ اللهِ (ص)، فأخبرهُ فَقَالَ (ص): هَلْ كَانَ فِيهَا وَثَنٌ يُعْبَدُ مِن أَوْثَانِ الْجَاهِلِيَّةِ؟، قَالَ: لَا. قَالَ: فَهَلْ كَانَ فِيهَا عِيدٌ مِنْ أَعْيَادِهِمْ؟ قَالَ: لَا. قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص): أَوْفِ بِنَذْرِكَ. (2)

شخصى در زمان پيامبر (ص) نذر كرد كه شترى را در منطقه بوانه نحر كند. خدمت رسول خدا (ص) آمد واز ايشان در اين باره سؤال نمود. حضرت (ص) فرمود: آيا در آن مكان بتى كه عبادت شود، وجود دارد؟ عرض كرد: خير. باز حضرت فرمود: آيا در آن مكان، عيد مشركين گرفته مى شود؟ عرض كرد: خير. آن گاه حضرت فرمود: به نذر خود وفا كن.


1- صحيح بخارى، كتاب الاعتكاف، ح 5 و 15 و 16؛ صحيح مسلم، كتاب الايمان، ح 27؛ سنن ابى داود، كتاب الايمان، ح 22؛ سنن ترمذى، كتاب النذور، ح 12.
2- سنن ابى داوود، كتاب الايمان، ح 22؛ سنن ابن ماجه، باب الكفارات، ح 18؛ مسند احمد، باب اول، ح 90.

ص60

از اين حديث استفاده مى شود كه نذر تنها براى بت ها اشكال دارد ويا آنكه با عقيده شرك آلود همراه باشد.

ميمونه بن كردم نقل مى كند كه پدرم به پيامبر (ص) عرض كرد:

إنِّي نَذَرْتُ أَنْ أَذْبَحَ خَمْسِينَ شَاةٍ عَلَي بَوّانَةَ. فَقَال (ص): هُنَاكَ شَيْ ءٌ مِنْ هَذِهِ النُّصُبِ؟ فَقَالَ: لا. قَالَ: فَأَوْفِ بِنَذْرِكَ. فَذَبَحَ تِسْعَاً وَأَرْبَعِينَ وَبَقِيتْ وَاحِدَةٌ. فَجَعَلَ يَعْدُو خَلْفَهَا وَيَقُولَ: أَللّهُمَّ أَوْفِ بِنَذْرِي، حَتّي أَمْسَكَهَا فَذَبَحَهَا. (1)

همانا من نذر كرده ام كه پنجاه گوسفند در بوانه ذبح كنم. رسول خدا (ص) فرمود: آيا در آنجا چيزى از اين بت ها وجود دارد؟ او عرض كرد: نخير. حضرت فرمود: پس به نذرت وفا كن. او چهل ونه گوسفند را ذبح كرد ويكى از آنها باقى ماند. پدرم به دنبال آن مى دويد وعرض مى كرد: بار خدايا به نذر من وفا كن، اين را گفت تا آنكه گوسفند را گرفت وذبح نمود.

ابى داوود نيز نقل كرده كه زنى به نزد رسول خدا (ص) آمد وعرض كرد:

يَا رَسُوَلَ اللهِ! إِنِّي نَذَرْتُ أَنْ أَذْبَحَ بِمَكَانِ كَذَا وَكَذَا- مَكَانٌ كَانَ يَذْبَحُ فِيهِ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ-. فَقَالَ النَّبيُّ: أَلِصَنَمٍ؟ قَالَتْ: لا. قالَ ألِوَثَنٍ؟ قَالَتْ: لا. قَالَ: فِي بِنَذْرِكِ. (2)

اى رسول خدا (ص)! ... همانا من نذر كرده ام كه در فلان مكان وفلان مكان- مكانى كه در آنجا اهل جاهليت ذبح مى كردند- ذبح نمايم.


1- سنن ابى داوود، كتاب الايمان، ح 22؛ سنن ابن ماجه، ح 18؛ مسند احمد، باب اول، ح 90.
2- سنن ابى داود، ج 2، ص 81.

ص61

پيامبر (ص) فرمود: آيا در آنجا بت بزرگ هست؟ آن زن عرض كرد: خير. حضرت نيز فرمود: آيا بت كوچك است؟ عرض كرد: خير. در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: به نذرت وفا كن.

ديدگاه علماى اهل سنّت

خالدى مى گويد:

إنّ المسألة تدور مدار نيّات الناذرين، وإنّما الأعمال بالنيّات، فإن كان قصد الناذر، الميّت نفسه والتقرب اليه بذلك لم يجز قولا واحداً، وإن كان قصده وجه الله تعالي وانتفاع الأحياء بوجه من الوجوه به وثوابه لذلك المنذور له ... ففي هذه الصورة يجب الوفآء بالمنذور. (1)

مسأله دائر مدار نيت نذركنندگان است؛ زيرا اعمال به نيات است. لذا اگر قصد نذركننده، خود ميت وتقرّب به او از اين راه باشد به طور اتفاق جايز نيست، ولى اگر قصد او خداى متعال است ونيتش آن است كه زنده ها از آن به نحوى بهره ببرند ودر ضمن ثواب آن براى كسى باشد كه براى او نذر شده ... در اين صورت وفاى به نذر واجب است.

او بعد از ذكر دو حديث از ابى داوود نيز مى گويد:

وأمّا إستدلال الخوارج بهذا الحديث علي عدم جواز النذر في أماكن الأنبياء والصالحين؛ زاعمين أنّ الأنبياء والصالحين أوثان- و العياذ بالله- أعياد من أعياد الجاهليّة، فهو من ضلالهم


1- صلح الأخوان، خالدى، صص 102- 109.

ص62

وخرافاتهم وتجاسرهم علي أنبياء الله وأوليائه ... (1)

و امّا استدلال خوارج به اين حديث بر عدم جواز نذر در اماكن انبيا وصالحين به گمان اينكه انبيا وصالحين بت هايى هستند- پناه بر خدا- ونيز عيدهايى از اعياد جاهليت است، اين از گمراهى وخرافات وجسارت آنان بر انبياى الهى واولياى اوست ...

مقصود او از خوارج همان وهابيان است.

عزامى در ردّ بر ابن تيميه مى گويد:

... فإذا ذبح للنبيّ أو نذر الشي ء له فهو لايقصد إلّا أن يتصدّق بذلك عنه، ويجعل ثوابه إليه، فيكون من هدايا الأحياء للأموات المشروعة المثابة على إهدائها ...(2)

پس هرگاه كسى براى پيامبر (ص) ذبح كرد، يا چيزى را بر او نذر نمود، او قصد ندارد جز آنكه تصدّقى از ناحيه آن حضرت به اين عمل بدهد، وثواب آن را به پيامبر (ص) عرضه نمايد. لذا اين عمل از نوع هداياى زنده ها بر مردگان است كه مشروع بوده وهديه دادن آن ثواب دارد ...

ابوالمواهب شاذلى تونسى مى گويد:

رأَيْتُ رَسُولَ اللهِ (ص) فَقَالَ لِي: إذَا كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ وَ أَرَدْتَ قَضَاءَها فَانْذُرْ لِنَفِيسَةِ الطّاهِرَةِ وَلَوْ فَلْسَاً؛ فَإِنَّ حَاجَتَكَ تُقْضَي. (3)

رسول خدا (ص) را در عالم رؤيا مشاهده كردم و به من فرمود: هرگاه حاجتى داشتى و خواستى كه برآورده شود براى نفيسه طاهره نذر كن ولو يك فلس، كه به طور حتم حاجتت برآورده خواهد شد.

حكم ذبح براى اوليا

اشاره


1- صلح الأخوان، خالدى، ص 109.
2- فرقان القرآن، عزامى، ص 133.
3- طبقات الشعرانى، ج 2، ص 74.

ص63

فتاواى وهابيان

از جمله اعمالى كه به جهت آن، وهابيان مسلمانان را به شرك نسبت داده اند، موضوع ذبح ونحر براى اموات واولياى الهى است.

محمّد بن عبدالوهاب مى نويسد: «پيامبر (ص) با مشركان جنگيد تا تمام اعمال؛ از جمله قربانى كردن تنها براى خدا باشد». (1)

بن باز مى گويد:

فالعبادة حق الله، و الذبح من العبادة، و هكذا الاستغاثة من العبادة. (2)

پس عبادت حق خداست و ذبح از عبادت است و همچنين استغاثه از عبادت مى باشد.

اگر كسى حيوانى را با قصد عبادت براى غير خدا ذبح كند

تحقيق مطلب


1- كشف الشبهات، ص 62.
2- مجموع فتاوى بن باز، ج 2، ص 562.

ص64

- همان گونه كه بت پرستان انجام مى دادند- اين عمل شرك آلود بوده واز اسلام خارج شده است؛ چه اعتقاد به الوهيت آنها داشته باشد ويا آنكه به قصد تقرّب به آنها به طور مستقل و در عرض خدا اين عمل را انجام داده باشد.

ولى اگر كسى حيوانى را از طرف انبيا واوصيا يا مؤمنين ذبح كند تا ثواب انفاق گوشت آن را بر آنها اهدا نمايد، همان گونه كه برخى قرآن مى خوانند وثواب آن را براى انبيا واوصيا يا مؤمنان هديه مى نمايند، شكّى نيست كه در اين عمل اجرى عظيم است. وقصد تمام قربانى كنندگان براى اولياى الهى همين قسم دوّم است.

روايت شده كه پيامبر (ص) حيوانى را به دست خود قربانى نمود وعرض كرد: «بار خدايا اين قربانى از طرف من وهر كسى كه از امّتم قربانى نكرده است، باشد». (1)

ودر روايتى وارد شده كه امام على (ع) به طور مستمر از طرف رسول خدا (ص) قوچ قربانى مى كرد و مى فرمود: «رسول خدا (ص) وصيت كرده كه دائماً از طرف او قربانى كنم». (2)

بريده روايت كرده كه زنى، از پيامبر (ص) سؤال كرد: آيا مى توانم از طرف مادرم بعد از فوتش روزه گرفته وحج به جاى آورم؟ پيامبر (ص) فرمود: آرى. (3)

ادله وهابيان

اشاره


1- مسند احمد، ج 3، ص 356؛ سنن ابى داود، ج 3، ص 99؛ سنن ترمذى، ج 4، ص 77.
2- سنن ابى داود، ج 3، ص 94.
3- صحيح مسلم، ج 2، ص 805.

ص65

دليل اول

اشاره

محمّد بن عبدالوهاب مى نويسد: «پيامبر (ص) با مشركان جنگيد تا تمام اعمال؛ از جمله قربانى كردن تنها براى خدا باشد». (1)

خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* لا شَرِيكَ لَهُ ...) (انعام: 162 و 163)

بگو: نماز وتمام عبادات من، وزندگى ومرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانيان است. همتايى براى او نيست ...

گفته شده از اين آيه استفاده مى شود كه بايد اعمال عبادى انسان تنها براى خداوند متعال باشد ودر نتيجه ذبح براى غير خدا جايز نيست.

پاسخ

شكى نيست كه نذر براى غير خدا به اين قصد كه آن شخص شايستگى براى نذر دارد از آن جهت كه مالك اشياء بوده وزمام امور به دست اوست، كفر وشرك محسوب مى شود؛ زيرا نذر از اعظم عبادات است، ولى اگر مقصود نذركننده اين باشد كه نذرش در واقع صدقه اى باشد تا ثواب آن را به اولياى الهى هديه نمايد قطعاً اشكالى ندارد.

دليل دوم

اشاره

آنان نيز به قول خداوند متعال استدلال كرده اند كه مى فرمايد: (فَصَلِّ


1- كشف الشبهات، ص 62.

ص66

لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ)؛ «پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن». (كوثر: 2)

گفته شده كه ذبح ونحر تنها بايد براى خدا باشد نه اولياى الهى.

پاسخ

اولًا: اگر كسى حيوانى را با قصد عبادت براى غير خدا ذبح كند- همان گونه كه بت پرستان انجام مى دادند- اين عمل شرك آلود بوده وفاعل آن از اسلام خارج است؛ چه اعتقاد به الوهيتِ آنها داشته باشد ويا آنكه به قصد تقرب به آنها به نحو مستقل و در عرض خدا اين عمل را انجام داده است.

ولى اگر كسى حيوانى را از طرف انبيا واوصيا واولياى الهى ذبح كند تا ثواب آن وانفاق گوشت آن را بر آنها هديه نمايد اشكالى ندارد.

ثانياً: آيه شريفه: (فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ) مربوط به مشركانى است كه شتر را بر بت هاى خود قربانى مى كردند به اعتقاد اينكه خالق و رازق اند و لذا از اين طريق آنها را عبادت مى كردند و خداوند متعال دستور مى دهد كه قربانى را تنها براى پروردگارشان انجام دهند.

كَرْدَم بن سفيان مى گويد:

أَنَّهُ سَأَلَ رَسُولَ الله (ص) عن نَذْرٍ نُذِرَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ؟ فَقَالَ لَهُ النَّبِي (ص): أَلِوَثَنٍ أو لِنُصُبٍ؟ قال: لَا، وَلَكِنْ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي. قال: فَأَوْفِ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَي ما جَعَلْتَ لَهُ. (1)

شخصى از رسول خدا (ص) در مورد نذرى كه در زمان جاهليت نموده بود سؤال كرد؟ پيامبر (ص) به او فرمود: آيا براى بت يا چيزى بوده كه براى بت هاست؟ گفت: هرگز، ولى براى خداوند تبارك و


1- مسنداحمد، ح 15456؛ سنن ابن ماجه، ح 2131؛ المعجم الكبير، طبرانى، ج 25، ص 74.

ص67

تعالى مى باشد. حضرت فرمود: براى خداوند تبارك و تعالى آنچه را قرار داده اى وفا كن.

عمرو بن شعيب، از پدرش، از جدش نقل كرده كه گفت:

إنَّ امْرَأَةً قَالَتْ: يَا رَسُوَلَ اللهِ! إِنِّي نَذَرْتُ أَنْ أَنْحَرَ بِمَكَانِ كَذَا وَ كَذَا، مَكَانٌ كَانَ يَذْبَحُ فِيهِ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ. قَالَ: لِصَنَمٍ؟ قَالَتْ لا، قالَ لِوَثَنٍ؟ قَالَتْ: لا، قَالَ: أَوْفِي بِنَذْرِكِ. (1)

همانا زنى گفت: اى رسول خدا! من نذر كرده ام كه در فلان مكان و فلان مكان شترى قربانى كنم، مكانى كه در آن اهل جاهليت ذبح مى كردند. حضرت فرمود: براى بت است؟ زن عرض كرد: هرگز. حضرت فرمود: براى مجسمه است؟ عرض كرد: هرگز، حضرت فرمود: به نذرت وفا كن.

وانگهى از برخى روايات استفاده مى شود كه اگر نذر در راه اطاعت خدا باشد وفاى به آن واجب است.

عمران بن حُصين مى گويد:

سَمِعَتُ رَسُولُ اللهِ (ص) يَقُولُ: أَلنَّذْرُ نَذْرَانِ؛ فَمَا كَانَ مِنْ نَذْرٍ فِي طَاعَةِ اللهِ فَذَلِكَ لِلَّهِ وَ فِيهِ الوَفَاءُ، وَ مَا كَانَ مِنْ نَذْرٍ فِي مَعْصِيَةِ اللهِ فَذَلِكَ لِلشَّيْطَانِ وَ لا وَفَاءَ فِيهِ، وَ يُكَفِّرُهُ مَا يُكَفِّرُ اليَمِينَ. (2)

از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: نذر بر دو قسم است؛ هر نذرى كه در طاعت خدا باشد آن نذر براى خداست و آن را بايد وفا نمود، و هر نذرى كه در راه معصيت خداست، آن نذر براى شيطان است و نبايد به آن وفا كرد و براى آن همانند كفاره قسم كفاره مى دهد.

حكم نسبت بنده به مخلوق

اشاره


1- سنن ابى داود، ح 3312.
2- سنن نسائى، ج 7، ص 28.

ص68

اشاره

ص69

وهابيان در نسبت و اضافه بنده يا كنيز به مخلوق از قبيل: عبدالرسول و عبدالحسين ايراد كرده و آن را نوعى شرك مى دانند.

در پاسخ آنها مى گوييم: عبد و عبوديت به چند معنا در قرآن به كار رفته است:

1. عبوديت در مقابل الوهيت

عبوديت در اين استعمال به معناى مملوك بودن است كه شامل تمام بندگان مى شود و منشأ آن، خالق بودن خداوند و مخلوق بودن انسان است. در اين استعمال، از آنجا كه عبوديت، رمز مخلوق بودن است، لذا تنها در مورد خداوند به كار مى رود و مى گويند: «عبدالله».

خداوند متعال از زبان حضرت مسيح (ع) مى فرمايد:

(قالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا) (مريم: 30)

(ناگهان عيسى (ع) زبان به سخن گشود و) گفت: من بنده خدايم؛ او كتاب (آسمانى) به من داده؛ ومرا پيامبر قرار داده است!

2. عبوديت قراردادى

ص70

اين نوع عبوديت ناشى از پيروزى انسان بر انسان ديگر در ميدان جنگ است كه اسلام آن را تحت شرايطى خاص پذيرفته است. و حاكم شرع را مخير كرده تا در صورتى كه نمى خواهد او را با دريافت غرامت يا بدون دريافت آن آزاد كند، او را اسير نمايد، كه در اين صورت عبد محسوب مى شود.

خداوند متعال درباره اين نوع عبوديت مى فرمايد:

(وَ أَنْكِحُوا الأَيامي مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللهُ واسِعٌ عَلِيمٌ) (نور: 32)

مردان وزنانِ بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان وكنيزان صالح ودرستكارتان را؛ اگر فقير وتنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد؛ خداوند گشايش دهنده وآگاه است.

3. عبوديت به معناى اطاعت

نوع سوم عبوديت به معناى اطاعت و فرمانبردارى است كه در كتاب هاى لغت به آن اشاره شده است.(1) و به اين معنا اطلاق عبدالحسين يا عبدالرسول و نحو آن بر افراد اشكالى ندارد؛ زيرا خداوند مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ) (نساء: 59)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! واطاعت كنيد پيامبر خدا واولو الأمر [اوصياى پيامبر] را!


1- لسان العرب، ماده عبد.

ص71

و لذا انسان در عين اينكه مطيع و فرمانبردار دستورات رسول و اهل بيت: است، بنده و مخلوق خداست و اصل اطاعت را از براى او مى داند، و اگر ديگران را اطاعت مى كند از آن جهت است كه خداوند دستور به اطاعت آنها را داده است و اين نه تنها شرك نيست بلكه عين توحيد و در راستاى آن مى باشد.

با اين بيان جمله اى كه در زيارت ائمه بقيع آمده و مورد اعتراض وهابيان واقع شده است را مى توان پاسخ داد؛ زيرا در آنجا مى خوانيم: «موالي أنا عبدكم و ابن امتكم»، كه مقصود از مولى و عبوديت در اين جمله، مولويت و عبوديت در اطاعت است.

نسبت عبد به غير خدا نزد اهل سنت

اشاره

مناوى در شرح «جامع الصغير» سيوطى از اذرعى نقل كرده كه گفت:

هو من اجلاء الشافعية- رحمهم الله تعالي-. قال: وقع في الفتاوي انّ سانساناً تسمي بعبد النبي (ص)، فتوقفت فيه، ثم ملت علي انّه لا يحرم إذا قصد به التشريف بالنسبة إلي النبي (ص)، و

يعبّر بالعبد عن الخادم ...(1)

او از بزرگان شافعيه رحمهم الله تعالى است. او گفته: در فتاوى آمده كه انسان را به عبد النبى (ص) مى نامند، من در آن توقف كردم سپس ميل پيدا كردم بر اينكه اين نام گذارى حرام نيست اگر قصد به آن تشرف يافتن نسبت به پيامبر (ص) است؛ زيرا از عبد به خادم گاهى تعبير مى شود.

شبهه


1- فيض القدير، ج 1، ص 218.

ص72

بخارى و مسلم به سند خود از ابوهريره نقل كرده اند كه رسول خدا (ص) فرمود:

لا يَقُلْ أَحَدُكُمْ: عَبْدِي، أَمَتِي، وَ لَيَقُلْ فَتَايَ وَ فَتَاتِي وَ غُلامِي. (1)

كسى از شما نگويد: عبد من، كنيز من، بلكه بگويد: پسر جوان من، دختر جوان من و غلام من.

و نيز بخارى در كتاب «الأدب المفرد» چنين نقل كرده است:

كُلُّكُمْ عَبِيدُ اللهِ وَ كُلُّ نِسَائُكُمْ إِمَاءُ اللهِ تَعَالَي.(2)

همه شما بندگان خداييد و همه زنان شما كنيزان خداوند متعال هستند.

پاسخ

ابن حجر در كتاب «فتح البارى» درباره حديث اول مى گويد:

انّه قد اتفق العلماء علي النهي الوارد في ذلك للتنزيه حتّي أهل الظاهر، و لذلك قال الخطابي: المعني في ذلك كلّه راجع إلي البرائة من الكبر و التزام الذلّ و الخضوع لله عزّوجلّ، و هو الذي يليق بالمربوب. (3)

همانا علما حتى اهل ظاهر اتفاق دارند بر اينكه نهيى كه در اين مورد وارد شده براى تنزيه است. و بدين جهت خطابى گفته: تمام مقصود در اينجا به برائت از كبر و التزام به ذلت و خضوع


1- صحيح بخارى، ح 2552؛ صحيح مسلم، ح 5874.
2- الأدب المفرد، ح 209.
3- فتح البارى، ج 5، صص 222 و 223.

ص73

براى خداى عزّوجلّ باز مى گردد، امرى كه لايق به انسان تربيت شده است.

نووى نيز مى گويد:

المراد بالنهي استعماله على جهة التعاظم لا من اراد التعريف.(1)

مراد از نهى استعمال آن به جهت تعظيم است نه كسى كه اراده تعريف كرده.

مؤيد اين توجيه اينكه خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ أَنْكِحُوا الأَيامي مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ) (نور: 32)

مردان و زنانِ بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد.

بخارى از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود: «مَنْ اعْتَقَ شِقْصاً لَهُ مِنْ عَبْدٍ ...»(2)؛ «كسى كه سهم خود از عبدش را آزاد كند ...».

از عمر بن خطاب نقل شد كه گفت: «قَدْ كُنْتُ مَعَ رَسُولٍ اللهٍ (ص)، فَكُنْتُ عَبْدَهُ وَخادِمَهُ» (3)

؛ «من با رسول خدا (ص) بودم و عبد و خادم او به حساب مى آمدم».

وانگهى برخى از اصحاب رسول خدا (ص) چنين اسم هايى داشتند و هرگز حضرت اسم هاى آنها را تغيير نداد، كه از جمله آنها عبدالمطلب


1- شرح صحيح مسلم، نووى، ص 6017.
2- صحيح بخارى، ح 2491.
3- الرياض النضرة، ج 2، ص 315.

ص74

بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف قرشى هاشمى است.(1)

حسن ظن به مسلمان

انسان بايد به عملكرد مسلمانان حسن ظن داشته و آن را حمل بر صحت نمايد و لذا اگر اسم كسى را مثلًا عبدالرسول گذاشتند، نبايد آن را حمل بر عبوديت به معناى پرستش نمايد.

ابن نجار به سندش از عايشه نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

مَنْ اسَاءَ بِأَخِيهِ الظّنَّ فَقَدْ أَسَاءَ بِرَبِّهِ تَعَالَي، إِنَّ اللهَ تَعَالَي يَقُولُ: (اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ). (2)

كسى كه به برادر [مؤمنش] سوءظن پيدا كند به پروردگار متعالش اسائه ادب كرده است. همانا خداوند متعال مى گويد: (از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد).

اعمال به نيت است

در بسيارى از روايات آمده كه اعمال به نيت است و نبايد به ظاهر عمل ترتيب اثر داد، اين مسأله در مورد كارهايى است كه برخى آنها را خلاف شرع و دين مى دانند كه بايد به نيت افراد مراجعه كرد، مثل كسانى كه استغاثه به ارواح اولياى الهى مى كنند و معتقدند دعاى آنان در اجابت الهى تأثير دارد، گرچه همه امور را به خدا منسوب مى دانند. ولى در


1- اسد الغابه، ج 3، ص 505.
2- درر المنثور، سيوطى، ج 6، ص 93؛ اتحاف السادة المتقين، ج 7، ص 283.

ص75

كارهاى خوبى كه از افراد صادر مى شود بايد حكم به ظاهر آنها نمود، بايد گفت: اين افرادى كه شهادتين را به زبان جارى مى كنند و نماز خوانده و ساير فروع را انجام مى دهند حكم اسلام بر آنها مترتب مى شود و كارى نداريم كه در باطن چه نيتى دارند و حساب آنها از اين جهت با خداست.

به عبارت ديگر: در حكم به ايمان و اسلام افراد عملكرد ظاهرى آنها كافى است به خلاف حكم به كفر كه نبايد به ظاهر عمل افراد نگاه كرد بلكه عمل به نيت است.

اهتمام به نيت در روايات

اينك به ذكر برخى از روايات در اين باره مى پردازيم:

1. بخارى و مسلم و ديگران از عمر بن خطاب نقل كرده اند كه گفت: از پيامبر (ص) شنيدم كه بر روى منبر فرمود:

إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَ إِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَي، فَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَي اللهِ وَرَسُوله فَهِجْرَتُهُ إلَي اللهِ وَرَسُوله، وَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إلي دُنْيَا يُصِيْبُهَا، أَو امْرأَة يَتَزَوَّجُهَا فَهِجْرَتُهُ إِلَي مَا هَاجَرَ إِلَيْهِ.(1)

همانا اعمال به نيت است و نيز براى هر كسى است آنچه نيت كرده، پس هر كس هجرت او به سوى خدا و رسولش باشد پس هجرتش به سوى خدا و رسولش مى باشد، و هر كس هجرتش به دنيايى باشد كه آن را به دست آورده يا زنى كه با او ازدواج كرده پس هجرتش به آن چيزى است كه به سوى آن رفته است.


1- . صحيح بخارى، ح 1؛ صحيح مسلم، ح 4927.

ص76

2. مسلم به سندش از ابوهريره نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

إنَّ اللهَ لايَنْظُرُ إلَى صُوَرِكُمْ وَلاإلَى أمْوَالِكُمْ، وَلَكِنْ يَنْظُرُ إلَى قُلُوبِكُمْ وَأَعْمَالِكُمْ. (1)

همانا خداوند به صورت ها و اموال شما نمى نگرد بلكه به قلب ها و اعمالتان نگاه مى كند.

جواز اطلاق سيد و مولى بر اوليا

اشاره


1- صحيح مسلم، ح 6543.

ص77

1. حكم اطلاق سيد بر مخلوق

از آيات قرآن استفاده مى شود كه اطلاق سيد بر مخلوق جايز است؛

خداوند متعال درباره حضرت يحيى (ع) مى فرمايد: (وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً)؛ «ورهبر خواهد بود؛ واز هوس هاى سركش بركنار». (آل عمران: 39)

ودرباره حضرت يوسف (ع) وهمسر عزيز مصر مى فرمايد: (وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَي الْبابِ)؛ «ودر اين هنگام، آقاى آن زن را دم دريافتند». (يوسف: 25)

سعيد بن ابى سعيد مقبرى مى گويد:

كُنَّا مَعَ أَبِي هُرَيْرَةَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ بن أبَي طالِبٍ، فَسَلَّمَ عَلَيَنَا فَرَدِدْنَا عَلَيْهِ السَّلامُ وَلَمْ يَعْلَمْ بِهِ أبُوهُرَيْرَةُ، فَقُلْنَا لَهُ: يَا أَبَاهُرَيْرَةَ! هَذَا الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ قَدْ سَلَّمَ عَلَيْنَا، فَلَحِقَهُ وَقَالَ: وَعَلَيْكَ السَّلامُ يَا سَيِّدِي. ثُمَّ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (ص) يَقُولُ: إنَّكَ سَيِّدٌ.(1)

ما با ابوهريره بوديم كه حسن بن على بن ابى طالب وارد شد، بر ما سلام كرد وما جواب او را داديم، ولى ابوهريره متوجه نشد. به او


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 169.

ص78

گفتيم: اى ابوهريره! اين حسن بن على بود كه بر ما سلام نمود. او خود را به حضرت رساند وگفت: سلام بر تو اى آقاى من. سپس فرمود: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: همانا تو آقايى.

ذهبى همچون حاكم اين حديث را تصحيح كرده اند.

ابوسعيد مى گويد:

إنَّ أهْلَ قُرَيْظَةَ لَمَّا نَزَلُوا عَلَى حُكْمِ سَعْدِ بنُ مُعاذٍ أَرْسَلَ إلَيْهِ رَسُولُ اللهِ (ص)، فَجَاءَ عَلَى حِمَارٍ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص): قُومُوا إلَى سَيِّدُكُمْ أوْ إلَى خَيْرِكُمْ.(1)

اهل قريظه چون حكم سعد بن معاذ را پذيرفتند رسول خدا (ص) كسى را نزد او فرستاد. معاذ سوار بر الاغى آمد ورسول خدا (ص) فرمود: به نزد آقاى خود يا بهترين فرد از ميان خود برويد.

ونيز ابوسعيد از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود: «أَلْحَسَنُ وَالحُسَيْنُ سَيِّدا شَبَابِ أَهْلِ الجَنَّةِ» (2)؛ «حسن وحسين دو آقاى جوانان اهل بهشت اند».

ترمذى اين حديث را حسن صحيح دانسته است.

عايشه مى گويد:

كُنَّ أزْواجُ النَّبِي (ص) عِنْدَهُ لَمْ يُغَادِرْ مِنْهُنُّ واحِدَةٌ، فَاقْبَلَتْ فَاطِمَةُ تَمْشِي، ما تُخْطِئي مَشْيَتُهَا مِنْ مَشْيَةِ رَسُولِ اللهِ (ص) شَيْئَاً، فَلَمَّا رَآهَا رَحَّبَ بِهَا وَقَالَ: مَرْحَبَاً بِابْنَتِي، ثُمَّ أَجْلَسَهَا عَنْ يَمِينِهِ أَوْ عَنْ شِمَالِهِ، وَفِيهِ إنَّهُ (ص) قالَ لَها: يَا فَاطِمَةُ! أما تَرْضِينَ أَنْ تَكُونَ سَيِّدَةَ نِسَاءِ المُؤْمِنِيَنَ أَوْ سَيِّدَةَ نِسَاءِ هذِهِ الأمَّةِ،


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 28؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 160.
2- صحيح ترمذى، ج 5، ص 656؛ مسند احمد، ج 3، ص 3.

ص79

فَضَحِكَتْ. (1)

ما همه همسران پيامبر (ص) نزد او بوديم وهيچ يك از ما از نزد حضرت بيرون نرفت تا اينكه فاطمه وارد شد به طورى حركت مى كرد كه همانند رسول خدا (ص) بود. چون حضرت او را ديد به او خوش آمد گفت وفرمود: مرحبا به دخترم، آن گاه او را به طرف راست يا چپ خود نشاند وبه او فرمود: اى فاطمه! آيا راضى نمى شوى كه بهترين زنان مؤمن يا بهترين زنان اين امّت باشى؟ در اين هنگام بود كه حضرت زهرا 3 خنديد.

ابى بكره مى گويد:

بَيْنَا النَّبِي (ص) يَخْطُبُ جَاءَ الحَسَنُ فَقَالَ النَّبِي (ص): إنَّ إبْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَلَعَلَّ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَي أنْ يَصْلَحَ بِهِ بَيْنَ طَائِفَتَيْنِ عَظِيمَتيْنِ مِنَ المُسْلِمِين.(2)

هنگامى كه پيامبر (ص) خطبه مى خواند حسن (ع) وارد شد. حضرت فرمود: همانا اين فرزندم آقاست، واميد است كه خداى تبارك وتعالى به واسطه او بين دو طايفه بزرگ از مسلمانان صلح ايجاد كند.

ابوهريره از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود: «انا سيّد الناس يوم القيامة» (3)؛ «من آقاى مردم در روز قيامتم».

سهل بن حنيف نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمود:

مُرُوا أَبا ثابتٍ يَتَعَوَّذُ. قُلْتُ: يَا سَيِّدِي! وَ الرُّقَي صَالِحَةٌ؟! فَقَالَ:


1- صحيح بخارى، ج 7، ص 141؛ صحيح مسلم، ج 7، ح 10616.
2- صحيح بخارى، ج 3، ص 169.
3- همان، ج 5، ص 225؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 127.

ص80

لارُقْيَةَ إلّا فِي نَفْسٍ أَوْ حُمَةٍ أَوْ لَدْغَةً. (1)

دستور دهيد به ابوثابت تا دعا براى خود بنويسد. سهل مى گويد: عرض كردم: اى آقاى من! آيا دعانويسى خوب است؟ حضرت فرمود: دعانويسى تنها در سه مورد مى باشد: در مورد نفس، وتب ونيش زدن.

از اين حديث استفاده مى شود كه اطلاق «ياسيدى» بر ولى خدا اشكالى ندارد؛ زيرا:

اوّلًا: نزد اهل سنّت، فعل صحابى حجت است.

ثانياً: از آنجا كه پيامبر (ص) بر او اعتراض نكرده تقرير حضرت دلالت بر جواز وامضا دارد.

حديث فوق از حيث سند صحيح است، وحاكم نيشابورى آن را تصحيح كرده وذهبى نيز با او در اين امر موافقت نموده است. گرچه البانى به جهت وجود عثمان بن حكيم وجده اش رباب در سندش آن را تضعيف كرده است، ولى حقيقت مطلب آن است كه تضعيف اين روايت به جهت آن است كه با عقيده اش سازگارى ندارد؛ زيرا علماى رجال از اهل سنت همگى در عدالت عثمان بن حكيم اتفاق دارند. (2)

همچنين البانى در بسيارى از موارد حديثى را تصحيح كرده كه تنها يك نفر، آن را از زنى نقل كرده است. ودر مورد سند اين روايت نيز چنين است.

بخارى نقل كرده:


1- سنن ابى داوود، ج 2، ص 154؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 413.
2- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 103.

ص81

وَ كَانَ عُمَرُ يَقُولُ: أَبُوبَكْرٍ سَيِّدُنَا وَ أَعْتَقَ سَيِّدُنا، يَعْنِي بِلالًا. (1)

و عمر مى گفت: ابوبكر سرور ماست، و سرور ما يعنى بلال را آزاد نمود.

2. حكم اطلاق مولى بر اوليا

برخى در اطلاق لفظ مولى بر غير خداوند متعال اشكال كرده و آن را شرك مى دانند، در حالى كه از آيات و روايات استفاده مى شود كه اطلاق اين اسم و عنوان بر غير خدا در صورتى كه اذن او را داشته باشد اشكالى ندارد، گرچه مولى و صاحب سلطه حقيقى و اصلى خداست.

خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ) (مائده: 55)

همانا سرپرست وولى شما تنها خداست وپيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند، همان ها كه نماز را بر پا مى دارند ودر حال ركوع زكات مى دهند.

و نيز مى فرمايد:

(يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًي عَنْ مَوْلًي شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ* إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللهُ) (دخان: 41 و 42)

روزى كه هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند، واز هيچ سو يارى نمى شوند؛ مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده.


1- صحيح بخارى، كتاب فضائل الصحابة.

ص82

و نيز خداوند متعال مى فرمايد: (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ ...)؛ «مردان وزنان باايمان، ولى (و يار وياور) يكديگرند». (توبه: 71)

ابوهريره از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

لا يَقُلْ أَحَدُكُمْ: إِطْعَمْ رَبَّكَ، وَضِّي ءْ رَبَّكَ،

وَلْيَقُلْ: سَيِّدِي وَمَوْلايَ ...(1)

نبايد كسى از شما بگويد: پروردگارت را غذا بده، يا وضو بده يا سيراب كن، بلكه بايد بگويد: آقا ومولايم ...

لبيك در پاسخ به غير خداوند متعال

انس بن مالك مى گويد:

إنَّ النَّبي (ص)- وَ مَعَاذَ رَدِيفَهُ عَلَي الرَّحْلِ- قَالَ: يا مَعَاذُ بنِ جَبَلٍ، قالَ: لَبَّيْكَ يا رَسُولَ اللهِ وَ سَعْدَيْكَ. قالَ: يَا مَعَاذَ! قَالَ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللهِ وَ سَعْدَيْكَ ثَلاثَاً ...(2)

پيامبر (ص) در حالى كه معاذ پشت سر او بر مركب سوار بود فرمود: اى معاذ بن جبل! او گفت: لبيك يا رسول خدا و سعديك. باز فرمود: اى معاذ! او گفت: لبيك اى رسول خدا و سعديك. اين موضوع سه بار تكرار شد ...


1- صحيح بخارى، ج 3، ص 124.
2- صحيح بخارى، ح 128 و 129؛ صحيح مسلم، ح 30 و 50.

ص83

كتابنامه

* قرآن كريم

* نهج البلاغه

1. ارغام المبتدع الغبي بجواز التوسل بالنبي، عبدالله بن محمد بن صديق غمارى حسينى.

2. اقتضاء الصراط المستقيم، ابن تيميمه، لاهور، المكتبة السلفية.

3. تاريخ ابن عساكر، ابن عساكر دمشقى، بيروت، دارالفكر، 1421 ه. ق.

4. رفع المنارة لتخريج احاديث التوسل والزيارة، محمود سعيد ممدوح.

5. سلسلة الاحاديث الصحيحة،

6. محمد ناصر الدين الباني، رياض، مكتبة المعارف للتوزيع والنشر.

7. سلسلة الاحاديث الضعيفة، محمد ناصر الدين البانى، رياض، مكتبة المعارف للتوزيع والنشر.

8. كشف الارتياب، سيدمحسن امين عاملى، چاپ دار الكتب الاسلامى، سال 1411 ه. ق.

ص84

9. كشف الشبهات، محمد بن عبدالوهاب، مصر، المنار.

10. مجموع فتاويبن باز، دار الوطن، رياض.

11. مجموعة الرسائل والمسائل، ابن تيميه، مملكة العربية السعودية، 1419 ه. ق.

12. مجموعة الفتاوى، ابن تيميه، رياض، مكتبة الابيكان، 1419 ه. ق.

13. مرقاة المفاتيح، عليبن سلطان محمد قارى، ملتان، المكتبة الامدادية.

14. الميزان، علامه محمدحسين طباطبايى، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان،

1412 ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109